شعر - نسخهی قابل چاپ |
شعر - diligent - 18 دى ۱۳۹۰ ۱۲:۰۶ ق.ظ
درد که از چشمان تو رفته باشد حال ما هم خوب است؛ . . . حتی وقت سلام پنجم به درد "امین حسن زاده" |
شعر - mat - 19 دى ۱۳۹۰ ۱۲:۲۶ ب.ظ
شاهنامه فردوسی مدرن /* من این شعر جایی خوندم دیدم جالبه گفتم اینجا هم بزارم شاید بد نباشه... هم جنبه طنز داره و هم جنبه شعر پس امیدوارم این تاپیک جای مناسبی باشه ... کنون رزم virus و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو که اسفندیارش یکی disk داد بگفتا به رستم که ای نیکزاد در این disk باشد یکی file ناب که بگرفتم از site افراسیاب برو حال¬ می کن بدین disk هان! که هم نون و هم آب باشد در آن تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش چو آمد به نزد mini tower اش بزد ضربه بر دکمهی power اش دگر صبر و آرام و طاقت نداشت مران disk را در drive اش گذاشت نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت یکی list از root دیسکت گرفت در ان disk دیدش یکی file بود بزد enter آنجا و اجرا نمود کز ان یک demo گشت زان پس عیان به فیلم و به موزیک و شرح¬ و بیان به ناگه چنان سیستمش کرد hang که رستم در آن ماند مبهوت و منگ چو رستم دگر باره reset نمود همی کرد هنگ و همان شد که بود تهمتن کلافه شد و داد زد ز بخت بد خویش فریاد زد چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود بدو گفت رستم همه مشکلش وزان disk و برنامه خوشگلش چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی دیسک bootable آورد پیش یکی toolkit اندر آن disk بو د بر آورد آن را و اجرا نمود همی گشت toolkit هارد اندرش چو کودک که گردد پی مادرش به ناگه یکی رمز virus یافت پی حذف امضای ایشان شتافت چو virus را نیک بشناختش مراز boot sector بر انداختش یکی ضربه زد بر سرش toolkit که هر بایت ان گشت هشتاد bit به خاک اندر افکند virus را تهمتن به رایانه زد بوس را چنین گفت تهمینه با شوهرش که این بار بگذشت از پل خرش دگر باره اما جسارت مکن ز رایانه اصلا تو صحبت مکن قسم خورد رستم به پروردگار نگیرد دگر diskها ... |
شعر - انرژی مثبت - ۱۹ دى ۱۳۹۰ ۰۸:۲۷ ب.ظ
قبله کمی متمایل به آنطرف آمد درست زیر شبستان گل نشست در بین آن جماعت مغرور شب پرست یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت حالا درست پشت سر من نشسته است این بیت معطلع غزلی عاشقانه نیست این سومین ردیف نمازی خیالی است گلدستهی اذان و من و های های های الله اکبرو انا فی کُل وادِ... مست سُبحان مَن یُمیت و یُحیی و لا اِله اِلا هُوَ الَّذی اَخَذ الْعَهْدُ فی اَلَست یک پرده باز پشت همین بیت میکشم او فکر میکنیم در بنِ پرده مانده است سارا سلام.... اَشهَد اَنْ لا اِلا تو با چشمهای سرمهای اَنْ لا اِله ...مست دل میبری که..... حَی علی..... های های های هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست بالا بلند! عقد تو را با لبان من آن شب مگر فرشتهای از آسمان نبست باران جل جل شب خرداد توی پارک مهرت همان شب.... اَشهد اَن.... بردلم نشست آن شب کبو....(کبو).... کبوتری از بامتان پرید نم نم (نما) نماز تو در بغض من شکست سُبحانَ مَنْ یُمیتُ و یُحیی و لا اِله الا هُوَالّذی اَخَذَ الْعَهْدُ فی الست سُبحان رب هر چه دلم را زمن برید سبحان رب هر چه دلم را زمن گسست سُبحان رَبی الْـ... من و سارا ....بِحمده سُبحانَ رَبی الْـ.... من و سارا دلش شکست سُبْحان رَبی اَلْـ.... من و سارا به هم رسیم سبحان تا به کی من و او دست روی دست زخمم دوباره واشد و اِیاک نَستعین تا اِهدناالـ....سرای تو راهی نمانده است مغضوب این جماعت پُر های و هو شدم افتادم از بهشت از این ارتفاع پست یک پرده باز بین من و او کشیدهاند سارا گمانم آن طرف پرده مانده است... "محمد حسین بهرامیان" |
شعر - maryami - 20 دى ۱۳۹۰ ۰۳:۳۱ ب.ظ
این عشق برای من هیچ نداشت اما . . . . . گلهای بالشم را باغبان خوبی بود اشک های هر شب من . . . . . ! . . . . . . . هنوز هم نمی توانم آن گونه که بودم، باشم . . . . . هنوز هم نمی توانم |
شعر - Manix - 21 دى ۱۳۹۰ ۰۱:۴۸ ق.ظ
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد ! نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . . دست ِ قاضـــــــــی داد ! نباید بی تفاوت ! چتر ماتـــــــــــــــــم را . . . به دست ِ خیــــــــــــــــس ِ باران داد ! کبوترها که جز پرواز ِ آزادی نمی خواهند ! نباید در حصار ِ میـــــــــــــلهها . . . با دانه ای گنــــــدم . . . به او تعلیم ِ مانـــــــــــدن داد ! شاعر: ناشناس |
شعر - alireza90m - 21 دى ۱۳۹۰ ۰۹:۰۳ ق.ظ
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا… جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا… وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا… روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا افتاد روی میز ورقهای سرنوشت فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا کمکم زمانه داشت به هم میرساندمان در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا… تا آفتاب زد همه جا تار شد برام دنیا چهقدر سرد و کسل بود و ما دو تا، از خواب میپریم که این ماجرا فقط یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا… |
شعر - maryami - 22 دى ۱۳۹۰ ۰۴:۵۲ ب.ظ
شب بود ........... باران نمی بارید ………. شکوفه لبخند نمی زد ………… اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب ………….. از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی ……… فاصلهی نگاه تو تنها به اندازهی یک نت بود ……… نه یک پرده ……. تنها نیم پرده ……….. دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت…………… |
شعر - maryami - 23 دى ۱۳۹۰ ۱۲:۴۸ ق.ظ
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی مشت بر مهرهی تنهایی من پیچاندی مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی ذکرها گفتی و به گفتهی خود خندیدی از همین نغمهی تاریک مرا ترساندی بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت عادتت را به غلط چرخهی ایمان خواندی قلب صد پارهی من مهرهی صد دانه نبود تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی جمع کن رشتهی ایمان دلم پاره شده است من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟ |
شعر - Manix - 23 دى ۱۳۹۰ ۰۲:۴۶ ب.ظ
مستم و سرمست توام ، سوخته از دست توام، سوز مرا، ساز مرا ، ساختهی دست توام شیفته روی توام ، روی نما ای صنما روی تو و قبله من ، سوخته ای در طربم مسجد و بتخانه من ، معبد و میخانه من دین من و قبله من ، هاتف رندان توام مهر تویی، داد تویی، حضرت دادار تویی چیست منم ؟کیست منم؟ محو تماشای توام کفر نگویم بر تو، این سخن عشق بود خالق من، خدای من، بنده درگاه توام |
شعر - uniquegirl - 23 دى ۱۳۹۰ ۱۰:۴۹ ب.ظ
بعد یک اربعین رسید از راه، غم به قلبی صبور می آید قتلگه را دوباره می بیند، آنکه از راه دور می آید یادش آمد غروب رفتن را، لبش از فرط تشنگی می سوخت او نگاه پر از غم ِ خود را، بر تن پاره پاره ای می دوخت یادش آمد که دست و پا میزد، پیش چشمان زینب آن تشنه یادش آمد که خون او میریخت، از قفا روی تیزی ِ دشنه یادش آمد تن ِ پر از چاکش، جای مرهم که سنگ باران شد استخوان های سینه می گویند: حال نوبت به نیزه داران شد پیش آن بی رمق کمانداران، هر چه در چنته بود آوردند زخم سر نیزه را نشان کردند، شرط بندان همیشه نامردند یاد آن ناله های تشنگی و، لخته خونی که از جبین میریخت آب را پیش چشم او قاتل، خنده میکرد بر زمین میریخت بر زمین خفته بی رمق دیگر، او که از نسل ِ آسمانها بود یک نفر خوود و جامه می کند و، سر انگشترش چه دعوا بود پیش چشمان مرد با غیرت، حمله سمت ِ خیام جایز نیست یک نفر نیست تا بگوید رقص، پیش چشم ِ امام جایز نیست در کنار مزار خورشیدش، زینب از سمت شام می آمد او که حالا شبیه مادر بود، اشک ِچشمش مدام می آمد خاطراتی که مانده در ذهنش، از سفر با حرامیانی پست پیش او شکوه میکند زینب، در کنار مزار او بنشست... ای برادر ببین که آمده ام، من چهل روز بعد پر زدنت یاد دارم خرابه آمدی و، من فدای به ما تو سر زدنت دخترت گریه می نمود از درد، دخترِ شام پاره نان میداد هم عروسک کشید از دستش، گوشواره خودش نشان میداد پیرهن پاره خوب میداند، که نگاه پلید یعنی چه..!! خیزران خورده خوب می فهمد، ضربه های یزید یعنی چه ..!! نشود تا ز خاطرم ببرم، سطح ِ خونِ رویِ خیزران را من یا که از کوچه های شهر شام، بارشِ سنگِ بی امان را من بعد تو من تمام طفلان را، زیر بال و پر خودم بردم زیر باران تازیان عدو، از همه بیشتر کتک خوردم نیمه شبها نوای لالایی، بر لبان رباب می بینم اصغرم با برادرم محسن، هر شبم را به خواب می بینم ارغوانی ترین به قافله ام، میروم سمت شهر پیغمبر می برم من برایشان خبر از، بوسهی تیغ و گریهی حنجر... |
شعر - انرژی مثبت - ۲۴ دى ۱۳۹۰ ۰۳:۲۴ ب.ظ
ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست این کاروان خسته دل را منزل اینجاست اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد از برگ برگ لاله هایم خون روان شد اینجا همه دار و ندارم را گرفتند باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد اینجا ز آل الله منع آب کردند با تیر طفل شیر را سیراب کردند اینجا صدای العطش بیداد می کرد بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد اینجا همه از آل پیغمبر بریدند ریحانهی خیر البشر را سر بریدند اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید قرآن به زیر دست و پا پامال گردید اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره اینجا کشید از گوش، دشمن گوشواره اینجا زدند آل علی را ظالمانه شد یاسها نیلوفری از تازیانه اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت اینجا به گردون رفت دود آه زینب حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد اینجا زگریه ناقهها در گِل نشستند دُردانه های وحی در محمل نشستند ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟ ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟ با غنچهی نشکفتهی پرپر چه کردی؟ با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟ خون جگر از دیدهام بر چهره جاریست پیراهن آوردم به همره، یوسفم نیست تصویر درد و داغ در آیینه دارم چون آفتاب آتش درون سینه دارم خاموش و در دل گفتگو با یار دارم در سینه داغ هیجده دلدار دارم بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه بی تو چگونه من روم سوی مدینه ای کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد گیرم که زنده راه یثرب را بپویم زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟ بگذار تا سوز دلم مخفی بماند این صفحه با سوز خود میثم بخواند سوز دل بسوز ای دل که امروز اربعین است عزای پور ختم المرسلین است قیام کربلایش تا قیامت سراسر درسْ بهر مسلمین است دلا کوی حسین عرش زمین است مطاف و کعبه دلها همین است اگر خیل شهیدان حلقه باشند حسین بن علی، آن را نگین است دل ما در پی آن کاروان است که از کرب و بلا، با غم روان است چه زنجیری به دست و بازوان است که گریان دیده روح الامین است به یاد کربلا دلها غمین است دلا خون گریه کن چون اربعین است "جواد محدثی" |
شعر - maryami - 24 دى ۱۳۹۰ ۱۰:۱۲ ب.ظ
عقل بیهوده سر طرح معما دارد / بازی عشق مگر شاید و اما دارد؟ با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت / سر سربسته چرا این همه رسوا دارد؟ درخیال آمدی و آینهی قلب شکست / آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند: / قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده ست / چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد عشق رازی است که تنها به خدا باید گفت / چه سخنها که خدا با من تنها دارد |
شعر - انرژی مثبت - ۲۴ دى ۱۳۹۰ ۱۱:۲۲ ب.ظ
اربعینی ز تو جدا مانده *** کاروانی که بی صدا مانده کاروان شکسته برگشته *** کشتهی زیر دست و پا مانده عوض تکه های پیروهنت *** تکه هایی ز بوریا مانده به رخ تک تک عزیزانت *** جای سیلی بی هوا مانده نه کمر مانده از زدن هاشان*** نه رمق بهر دستها مانده از تو شرمندهام برادر من *** در خرابه رقیه جا مانده روضه خواندم برای صبر خودم *** من نشستم کنار قبر خودم |
شعر - maryami - 27 دى ۱۳۹۰ ۰۷:۲۱ ب.ظ
ای غصه مرا دار زدی خسته نباشی آتش به شب تار زدی خسته نباشی ای غصه دمت گرم که در لحظهی شادی با رگ رگ من تار زدی خسته نباشی |
RE: شعر - Masoud05 - 04 بهمن ۱۳۹۰ ۱۱:۳۸ ب.ظ
به جهان دردمندان تو بگو چه کار داری ******* تب و تاب ماشناسی دل بی قرار داری چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز چشمی ******* تو ببرگ گل ز شبنم در شاهوار داری چه بگویمت زجانی که نفس نفس شمارد ******* دم مستعار داری غم روزگار داری |