|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Densike - 09 دى ۱۳۹۴ ۰۱:۲۴ ق.ظ
(۰۹ دى ۱۳۹۴ ۰۱:۰۷ ق.ظ)Riemann نوشته شده توسط: خب دیگه، دیتا ست ها رو هم گذاشتیم دانلود بشه، انشاالله استارت پیاده سازی مقاله رو هم بزنیم در روز های آتی ....
ایشالله
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nanajoon - 09 دى ۱۳۹۴ ۰۱:۳۴ ق.ظ
(۰۷ دى ۱۳۹۴ ۰۶:۰۷ ب.ظ)نارین نوشته شده توسط: با سلام به همگی ...
الان چند ماهی هست ک از ازدواجم میگذره وای ک زندگی چقدر تکراری شده واسم یا مهمونی ایم یا مهمون دارم شدم یه زن خانه دار حسابی ک همه چیزم بلده .دیگه کار و درس و همه چیز را گذاشتم کنار .احساس میکنم اعتماد به نفسم داره تحلیل میره بسکه تو خونه موندم و نرفتم بیرون وقتی میرم بیرون میترسم از همه کارایی ک قبلا میکردم الان میترسم رانندگی میکنم با ترسه خرید میرم با ترسه میخوام برم جایی از حقم دفاع کنم میترسم کلا یجور دیگه شدم . نمیدونم چ داره به سرم میاد دلم میخواد درس بخونم واسه ارشد اما از اونم میترسم اینکه بخونم و نتیجه نگیرم مثل پارسال . همسرم خیلی خوبه خدارا شکر . کاری به کار من نداره حتی میگه با هم ادامه بدیم . اما من همت نمیکنم . واقعا ک چقدر مسوولیت سخته .هعی خدایا چیکار کنم؟!!!؟!! باید به یه کاری بزنم وگرنه افسرده میشم .....
من دقیقا برعکس شما شدم از وقتی نامزد کردم کلا اخلاقم عوض شده شجاع و نترس شدم سر زبون دار شدم بی پروا .الان وقتی میرم بیرون با ادما یه جوری رفتار میکنم انگار همه نوکروکلفت خونه بابام هستن .کلا رفتارم یه جوری عوض شده دسته خودمم نیست .اگه بدونی چه جرکات گانگستری از خودم در میارم
در ضمن تازه عروس رو چ ب افسردگی!!
از کدوم شهر هستین؟یه کارخوب پیدا کن روی روحیه خیلی موثر هست
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 09 دى ۱۳۹۴ ۰۵:۲۵ ب.ظ
وسط این همه جمله فاز مثبت، این جملاتم بد نیستن
فلسفهٔ مورفی
لبخند بزن... فردا روز بدتریه...
قانون کار:
اگر به نظر میرسد همهٔ چیزها خوب پیش میروند، حتماً چیزی را از قلم انداختهای.
قانون یادگیری:
شما چیزی را یاد نمیگیرید، مگر بعد از اینکه امتحان آن را دادید.
قانون چیزهای خوب:
هر چیز خوب در زندگی یا غیرقانونی است یا غیراخلاقی یا چاقکننده.
قانون ضایعشدن:
احتمال آنکه کاری را که انجام میدهید دیگران ببینند نسبت مستقیم دارد با میزان احمقانهبودن آن کار.
قانون دسترسی:
هر گاه چیزی را دور بیندازید، به محض آنکه دیگر به آن دسترسی نداشته باشید، به آن نیاز پیدا خواهید کرد.
قانون اثبات:
وقتی میخواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمیکند، کار خواهد کرد.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Densike - 10 دى ۱۳۹۴ ۱۲:۵۵ ق.ظ
داره یه سال میشه .. دروغه که زمان کمک میکنه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 10 دى ۱۳۹۴ ۰۲:۱۶ ق.ظ
..............
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Densike - 10 دى ۱۳۹۴ ۰۲:۴۱ ق.ظ
(۱۰ دى ۱۳۹۴ ۰۲:۱۶ ق.ظ)Riemann نوشته شده توسط: ..............
چقدر اینا آشنا ان
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 10 دى ۱۳۹۴ ۰۲:۵۱ ق.ظ
(۱۰ دى ۱۳۹۴ ۰۲:۴۱ ق.ظ)Densike نوشته شده توسط: چقدر اینا آشنا ان
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barca - 10 دى ۱۳۹۴ ۰۳:۰۴ ق.ظ
(۰۸ دى ۱۳۹۴ ۰۳:۳۳ ب.ظ)A V A نوشته شده توسط: (08 دى ۱۳۹۴ ۰۳:۱۳ ب.ظ)iammiti نوشته شده توسط: خانه از پای بست ویران است..!
به حال خودش رهاش کن
همه دوست دارن برن بهشت اما هیچکس خاضر نیست بمیره
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 10 دى ۱۳۹۴ ۰۴:۰۸ ق.ظ
? هرقدر بیشتر مجبور باشید برای چیزی انتظار بکشید، وقتی در انتها به آن می رسید، بیشتر قدرش را خواهید دانست. هرقدر بیشتر مجبور باشید برای چیزی بجنگید، وقتی بدستش می آورید، برایتان قیمتی تر خواهد بود و هر قدر بیشتر مجبور باشید در زندگیتان مقابل رنج بردباری کنید، مقصدتان شیرین تر خواهد بود. همه چیزهای خوب، ارزش صبر و مبارزه را دارند.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - m.teymourpour - 10 دى ۱۳۹۴ ۱۰:۳۷ ق.ظ
(۰۹ دى ۱۳۹۴ ۰۸:۲۹ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: رفته بودم سر کلاس که درس بدم یکی اومد داخل، فکر نمی کرد من میخوام درس بدم. رفت بیرون که کتاب بگیره برگشت کلاس گفت ببخشید نمی دونستم شما درس میدید. گفت دیشب خواب شما رو دیدم. گفتم یا خدا شما که منو تا حالا ندیدی چطوری خواب منو دیدی؟ من چه شکلی بودم؟
گفت خیلی ترسناک بودید. خیلی ترسیده بودم منو از کلاس بیرون کردید. از دیشب نخوابیدم. استرس داشتم.
گفتم چرا خوب؟
گفت کلاس می رفتم استادمون خیلی بداخلاق بود. خیلی ما رو دعوا می کرد. ولی شما رو دیدم خیالم راحت شد
یاد یکی از کاربرای خشن اینجا افتادم
چند شب پیش حالم خوب نبود و اونقد فکر کرده بودم که مغزم در استانه انفجار قرار گرفت. گفتم امشب یا میخوابم و دیگه بیدار نمیشم یا هم یه خواب میبینم و از این بلاتکلیفی بیرون میام
اون شب خوابیدم و اتفاقی هم نیافتاد ولی ظهر روز بعدش که خوابیدم یه خواب باحال دیدم
یه ساختمان خیلی بزرگ بود، من اونجا تو صف دستشویی وایستاده بودم دستشوییشم باحال بود، مثل خارجکیا مختلط بود
بعد که اومدم از ساختمان بیام بیرون دیدم سه نفر منتظر منن(دو تا از بچه های مانشت بودن و یکی هم از بچه های دانشگاه)شاکی بودن که چرا دیر کردی و ...
یه نفرشون عجله داشت و خداحافظی کرد و رفت (یه مانشتی موند و یه دانشگاهی) من و اون دو نفر باقی مونده رفتیم پی مسیر خودمون
نمیدونم چی شد که یهو سر از جوی ابی در آوردیم که مال روستایی بود بچگی چند سالی اونجا زندگی میکردیم
من چون مسیر رو میدونستم بلد بودم از کجا برم ولی اون بندگان خدا مدام لیز میخوردن و می افتادن تو اب، منم همش بهشون میخندیدم و میگفتم همین فرداست که برم تو مانشت پست بزارم و بگم چه بلایی سرتون اومده
رفتیم تا رسیدیم به یه اتوبوس که باید سوار میشدیم، ولی چون دیر رسیدیم پر شده بود و ما رو سوار نکرد
ما سه نفر و چنذ نفر دیگه دنبال اتوبوس بدو یکی اینه گرفته بود، یکی گلگیر . اتوبوس هم تو کوچه پس کوچه های روستا میرفت
ما با الاغ از تو اون کوچه ها نمیتونستیم رد شیم، موندم اتوبوس به این برزگی چطوری رد میشد
همینجور که میرفتیم، دیدیم سر و کله ی پلیس پیدا شد، دیگه نفهمیدم چی شد
خدا خیر نده اون بی فرهنگی رو که نمیفهمه بابا مردم سر ظهر میخوان بخوابن نذاشت من بفهمم تهش چی میشه
حالا جریان اتوبوس فکر کنم برمیگرده به اتوبوس خوابگاه دانشگاه، چون خوابگاه از دانشگاه دور بود واسش اتوبوس گذاشته بودن که بعضی وقتا ظرفیتش تکمیل میشد و بچه هایی که از کلاس جا میموندن با راننده اتوبوس و مسئول خوابگاه جر و بحث میکردن
ولی اخرش نفهمیدم بچه های مانشت و اتوبوس دانشگاه و جوی آب دوران بچگی چه ربطی به هم دارن
در اخر هم بگم که چهره دو نفر از بچه های مانشت شناسایی شد، حواسشون باشه
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 10 دى ۱۳۹۴ ۱۲:۱۷ ب.ظ
(۰۹ دى ۱۳۹۴ ۰۸:۲۹ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: اینو دوست داشتید بخونید در مورد قانون مورفی
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
دوست دارم بدونم تو متمم کی هستی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 10 دى ۱۳۹۴ ۱۲:۳۸ ب.ظ
آقا یه سوال این نقطه چین هایی که بعضی از کاربرها می زارن و هیچی دیگه نمی گن آیا حرفی برای گفتن ندارن که بگن یا اینکه دلشون از زندگی پره که نمی تونن بیان کنن !؟
...........................................................................
آقای تیمورپور خواب باحالی دیدی و تفسریش بسیار پیچیده هست !! ولی حالا می گی اون کاربر مانشت کی بود !؟ دختر بود یا پسر !!!؟ نکنه نیمه گم شده باشه !!!!؟ در راستای سوق دادن بحث به سمت گم شده
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Pure Liveliness - 10 دى ۱۳۹۴ ۱۲:۵۰ ب.ظ
چقدر گاهی آدم دور میشه...
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - RASPINA - 10 دى ۱۳۹۴ ۱۲:۵۱ ب.ظ
(۱۰ دى ۱۳۹۴ ۰۴:۰۸ ق.ظ)fo-eng نوشته شده توسط: ? هرقدر بیشتر مجبور باشید برای چیزی انتظار بکشید، وقتی در انتها به آن می رسید، بیشتر قدرش را خواهید دانست. هرقدر بیشتر مجبور باشید برای چیزی بجنگید، وقتی بدستش می آورید، برایتان قیمتی تر خواهد بود و هر قدر بیشتر مجبور باشید در زندگیتان مقابل رنج بردباری کنید، مقصدتان شیرین تر خواهد بود. همه چیزهای خوب، ارزش صبر و مبارزه را دارند.
همیشه هم اینجور نیست
یه وقتایی تو اوج خستگی رسیدن به چیزی دیگه حالی برای خوش بود با هدفت نمی زاره
شایداشکال از من باشه ولی دیگه یه وقتایی رنج بیش از حده و اونوقته که آدم کم میاره، خسته میشه ، میبره ودر نهایت می ایسته و ماجرای غم انگیز اینه که دست میکشه از هدفتش و.........از زندگی اش
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - gogooli - 10 دى ۱۳۹۴ ۱۲:۵۱ ب.ظ
(۱۰ دى ۱۳۹۴ ۱۲:۳۸ ب.ظ)khayyam نوشته شده توسط: آقا یه سوال این نقطه چین هایی که بعضی از کاربرها می زارن و هیچی دیگه نمی گن آیا حرفی برای گفتن ندارن که بگن یا اینکه
یک حرفی می زنن پشیمون می شن حذف نداره ..... می گذارن.
|