|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pezhman.m-AI - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۱۳ ب.ظ
(۰۶ شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۵۱ ق.ظ)stabesh نوشته شده توسط: خوب حوصله ام سر رفته تنهام دوست دارم با یکی مشورت کنم صحبت کنم که درکم کنه مگه چیه؟؟!!
آقا پژمان مثل اینکه منظور منو درست متوجه نشدید یا من بد بیان کردم پستمو اصلاح کردم
آقا ما از اوناش نیستیما
خدا ازم نگذره... من واقعا معذرت میخوام، ی مقدار بد تابپ کرده بودید. خیلی شرمنده شدم. امیدوارم حلال کنید. بازم معذرت
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zhid - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۰۴ ب.ظ
(۰۶ شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۲۰ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط: اسم گل: قهر و آشتی
وقتی به برگهاش دست بزنی، خودش رو جمع میکنه و شاخه اش خم میشه(قهر میکنه باهات) واااااااای عاشقش شدم هی رد شی از کنارش یواشکی بزنی بهش اینم قهر کنه  
عکس گل در حالت عادی
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
عکس گل بعد از اینکه نازش کردم(نگا بی جنبه چیکار کرد )
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
آخی جدیدا چه قدر از نظر روحی شبیه این گل شدم......
به خواهرم میگم نمی دونم من دل نازک شدم یا بقیه زیاد میرن رو اعصابم یا احتمالا هر دو
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - هلیا.۹۹ - ۰۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۲۷ ب.ظ
(۰۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۳:۱۱ ب.ظ)soheila-zd نوشته شده توسط: اینجا اونقدر هوا سرد و خنک شده که آدم فکر میکنه زمستونه...
آدم فقط میخواد بره زیر پتو و بخوابه  
خدایا شکرت
دقییییییییقا 
منم صبح از سررررررما بیدار شدم! دیدم تمام بدنم یخخخ زده! 
پنجره رو بستم، یه پتوی دیگه آوردم انداختم روم تا کمی گرمم شد! هوا اصلا تعادل نداره!!! یهو زمستون شدددد! دقیقا تا جمعه پیش کولرمون روزا یه سر روشن بودااااا 
پ.ن حالم اصلا خوش نیست! حس میکنم اگه تا یه روز دیگه با کسی حرف نزنم، دیگه چیزی ازم نمونه!!! یک هفته، ۴ کیلو کم کردم!!!!!! 
چقدر بده وقتی کسی نیست که دردتو بفهمه. چقدر بده وقتی نمیتونی کاری کنی و فقط باید منتظر بمونی!!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - stabesh - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۳۶ ب.ظ
(۰۶ شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۱۳ ب.ظ)pezhman.m-AI نوشته شده توسط: (06 شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۵۱ ق.ظ)stabesh نوشته شده توسط: خوب حوصله ام سر رفته تنهام دوست دارم با یکی مشورت کنم صحبت کنم که درکم کنه مگه چیه؟؟!!
آقا پژمان مثل اینکه منظور منو درست متوجه نشدید یا من بد بیان کردم پستمو اصلاح کردم
آقا ما از اوناش نیستیما
خدا ازم نگذره... من واقعا معذرت میخوام، ی مقدار بد تابپ کرده بودید. خیلی شرمنده شدم. امیدوارم حلال کنید. بازم معذرت
نه آقا خواهش می کنم این چه حرفیه پیش میاد دیگه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Parisa-SH - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۵۳ ب.ظ
آدمهای مهربان
در مقابل خوبی های یک طرفه شان
هرگز احساس حماقت نمیکنند
چون خوب بودن برای آنها عادت شده
آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند
آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند...
آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند که نبینند
نشنوند
و به روی خود نیاورند
نه اینکه نفهمند...
هزاران فریاد
پشت سکوت آدمهای مهربان هست
سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید...
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنید
چون گوشه قلب خدا زخمی میشود...
تقدیم به همه آنهایی که در زندگی مهربانی پیشه کرده اند...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pezhman.m-AI - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۰۲:۰۵ ب.ظ
(۰۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۳۶ ب.ظ)stabesh نوشته شده توسط: (06 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۱۳ ب.ظ)pezhman.m-AI نوشته شده توسط: (06 شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۵۱ ق.ظ)stabesh نوشته شده توسط: خوب حوصله ام سر رفته تنهام دوست دارم با یکی مشورت کنم صحبت کنم که درکم کنه مگه چیه؟؟!!
آقا پژمان مثل اینکه منظور منو درست متوجه نشدید یا من بد بیان کردم پستمو اصلاح کردم
آقا ما از اوناش نیستیما
خدا ازم نگذره... من واقعا معذرت میخوام، ی مقدار بد تابپ کرده بودید. خیلی شرمنده شدم. امیدوارم حلال کنید. بازم معذرت
نه آقا خواهش می کنم این چه حرفیه پیش میاد دیگه

آخه بد حرف زدم، ممنون که ناراحت نشدید، بازم معذرت
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - SHAYAN3Y - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۰۳:۲۴ ب.ظ
گوشیم دو هفته ی پیش گم شده خدایا یعنی میشه پیدا بشه ممنون
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - viase - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۰۴:۵۹ ب.ظ
هنگامی که برای انسان ها آرزوی سعادت می کنی، نیروی درونت به تمامی انسان های پاک طینت متصل می شود؛
و راهی می شوی برای عبور تمامی دعاهای خیری که از تمامی مردم فرستاده شده
وآن گاه انرژی دعاها، و برکت انسان های روی زمین؛
وارد زندگیت می شود!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - barca - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۰۲ ب.ظ
دوتا گل قشنگ از فیگو و کارلوس خوردیم چقد خوبن اینا. یادش بخیر چه خاطراتی باهاشون داشتیم...
تو تیم ایران هم گل محمدی و نوازی خیلی خوب بودن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - crevice - 06 شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۴۳ ب.ظ
اینکه میبینی تو تغییر کردی و به جای اینکه نیگا کنی بزرگترا چیکار میکنن. میبینی اون کوچیکتران که نیگا میکنن تو چیکار میکنی دو تا حس متناقض رو واسم ایجاد میکنه.
یکی اینکه میفهمم من تغییر کردم
دومی اینکه عمری که همیشه تلقی میکردم خیلی طولانه چه کوتاهه...
بزرگ شدیم اما بزرگ نشدیم!!!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - zhid - 07 شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۲۷ ق.ظ
بلاتکلیفی خیلی سخته
اینکه یه مدتی سردرگم باشی باعث میشه قدرت تصمیم را از دست بدی و بعدا نتونی زود تصمیم بگیری
بیکاری و بلاتکلیفی اگه توام باشه آدم داغون میشه گاهی وقتا از بس به خودم فشار میارم و حرص میخورم یه آن دلم برا خودم میسوزه با خودم میگم بسه دیگه یه خورده بیخیال شو وبه خودت استراحت بده
بدتر از همه اینا نتونی بشینی با بقیه درددل کنی
بعضیا اصلا نمی دونن تو این قدردرگیری داری
بعضی ها هم از بالا به قضیه نگاه میکنن و راحت میگن"ببین تو که تنها نیستی کلی جوون الان وضعیت تو را دارند ، شاد باش و کارهایی که دوست داری را انجام بده" دقیقا مثل روانشناسای غربی ، آخه شادبودن حتی از نوع سطحی اش هم هزینه داره کارهایی که آدم دوست داره انجام بده هزینه داره
بعدهم آدم از یه سنی واقعا میخواد استقلال داشته باشه یکی از دوستام میگه من دیگه روم نمیشه از بابام پول بگیرم و دوسه سالیه که کار میکنه
نمی دونم چرا اینا را اینجا می نویسم ولی فک کنم به عنوان تاپیک ربط داشته باشه
من احساس نمی کنم که بازنده ام فقط احساس می کنم از بقیه عقبم
خسته ام خسته . ولی هنوز اونقدر انرژی دارم که کفش هام را بپوشم و یک تلاش وافعی برای سرو سامون دادن به رندگی ام داشته باشم................کاش میشد بدوم
من از این راه رفتن های بی سرانجام خسته ام
خدایا کمکم کن
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - neghab001 - 07 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۵۴ ب.ظ
(۰۷ شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۲۷ ق.ظ)zhid نوشته شده توسط: بلاتکلیفی خیلی سخته
اینکه یه مدتی سردرگم باشی باعث میشه قدرت تصمیم را از دست بدی و بعدا نتونی زود تصمیم بگیری
بیکاری و بلاتکلیفی اگه توام باشه آدم داغون میشه گاهی وقتا از بس به خودم فشار میارم و حرص میخورم یه آن دلم برا خودم میسوزه با خودم میگم بسه دیگه یه خورده بیخیال شو وبه خودت استراحت بده
بدتر از همه اینا نتونی بشینی با بقیه درددل کنی
بعضیا اصلا نمی دونن تو این قدردرگیری داری
بعضی ها هم از بالا به قضیه نگاه میکنن و راحت میگن"ببین تو که تنها نیستی کلی جوون الان وضعیت تو را دارند ، شاد باش و کارهایی که دوست داری را انجام بده" دقیقا مثل روانشناسای غربی ، آخه شادبودن حتی از نوع سطحی اش هم هزینه داره کارهایی که آدم دوست داره انجام بده هزینه داره
بعدهم آدم از یه سنی واقعا میخواد استقلال داشته باشه یکی از دوستام میگه من دیگه روم نمیشه از بابام پول بگیرم و دوسه سالیه که کار میکنه
نمی دونم چرا اینا را اینجا می نویسم ولی فک کنم به عنوان تاپیک ربط داشته باشه
من احساس نمی کنم که بازنده ام فقط احساس می کنم از بقیه عقبم
خسته ام خسته . ولی هنوز اونقدر انرژی دارم که کفش هام را بپوشم و یک تلاش وافعی برای سرو سامون دادن به رندگی ام داشته باشم................کاش میشد بدوم
من از این راه رفتن های بی سرانجام خسته ام
خدایا کمکم کن
====
علت اصلی وجود نیروهایی که طبیعت انسان را به آن مجهز کرده مبارزه با نیرو هایی است که از هر سو او را تحت فشار قرار میدهند.اما اگر این مبارزه متوقف شود نیروهایی که به کار گرفته نشده اند برای انسان به بار گرانی تبدیل میشوند.
از این رو باید آن ها را برای بازی به کار گیرد و اگر چنین نکند دستخوش سرچشمه ی دیگر رنج انسان یعنی دلتنگی و ملال میگردد.
"آرتور شوپنهاور"بر گرفته از کتاب در باب حکمت زندگی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 07 شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۵۰ ب.ظ
این میز لپ تاپ عالیه..
ینی پیدا میشه تو ایران؟
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - tabassomesayna - 07 شهریور ۱۳۹۴ ۰۳:۱۸ ب.ظ
(۰۷ شهریور ۱۳۹۴ ۰۱:۵۰ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: این میز لپ تاپ عالیه..
ینی پیدا میشه تو ایران؟
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
دست آدم درد میاد که یه مدت آویزون باشه.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 07 شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۰۸ ب.ظ
مجلس ترحیم خودم
خیلی زیباست پیشنهاد میکم با تامل بخوانیید:
============
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم
همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
روح من غلغلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی،
گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است،
خواست شعری خواند
که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند
این اواخر دیدند
که هوای دل من
جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی
و کمی روحانی
و بشارت دادم
که سفر نزدیک است
شانس آوردم من،
مجلس ختم من است
روح را خاصیت خنده نبود
یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او، راز دلم را گفتم"
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است...
یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
گو ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا،
و به من فوتش کرد
اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا،
آن که هر روز پیامش دادم
تا بیاید،که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد نیامد هرگز
آمد آنجا دم در،
با لباس مشکی،
خیره بر قالی ماند
گرچه خرما برداشت،
هیچ ذکری نفرستاد ولی
و گمان کردم من،
من از او خرده ثوابی، نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز،
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می شود برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است،
ما بدان جا برویم،
سوگواری بکنیم"
عهد ما نیست ،
به دیدار کسی،کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود،
چه بود؟
آه یادم آمد،
صله مرحومان
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها،
مرده در جمع رفیقان عزیز
در حیرتم از کرده ی این مردم پست
مردم زنده کش مرده پرست
|