کاش نیو بیاد
به این که بالاخره مشکل از منِ یا دیگری
اینقده تو فکر آینده ام و مشکلات احتمالی و کار............................ که هم زمان حالم خراب شده هم آینده......................
به اینکه چرا سایفوون الان وصل نمیشه!!!
ضد حاله اساسییی!!
ب اینکه امسال میشه یا نمیشه اگ نشه چی میشه...
به اینکه چرا باید اینقدر ساده باشم که زود بازی بخورم آخه!
چرا فکر میکنم همه مثه خودم رو راست و صادق و بی شیله پیله هستن!
چرا... هان؟ چرا آخه... ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
به سختیایی که تحمل میکنم
ب اینکه ارشد پیامنور شرکت کنم یا نه؟؟
چرا فقد تهران و هرمزگان داره؟!!
همش ۴۵ نفر میخواااااان؛ یعنی در میام؟!!
.
.
.
ببخشید من الان فقط فکرم در گیر پیامنور!!!!
: )
(۱۴ خرداد ۱۳۹۳ ۰۲:۳۸ ب.ظ)x86 نوشته شده توسط: به اینکه چرا منم مثل افرادی هستم (شدم) که اصلا دوست نداشتم مثل اونها باشم؟؟؟
دقیقا! محیط رو آدما تاثیر میذاره .
هر چقدر هم آدم سعی میکنه خوب و صادق باشه و به طور ایده آل زندگی کنه، اما در مقابل بعضی ها تو جامعه/دانشگاه/... واقعا نمیتونه... یا مجبور میشه مثل اونا باشه و یا مجبور میشه فرار کنه بره به یه محیط جدید با این امید که اونا خوب باشن. که من راه حل دوم رو انتخاب کردم.
(۱۴ خرداد ۱۳۹۳ ۰۲:۴۷ ب.ظ)Potential نوشته شده توسط:(14 خرداد ۱۳۹۳ ۰۲:۳۸ ب.ظ)x86 نوشته شده توسط: به اینکه چرا منم مثل افرادی هستم (شدم) که اصلا دوست نداشتم مثل اونها باشم؟؟؟
دقیقا! محیط رو آدما تاثیر میذاره .
هر چقدر هم آدم سعی میکنه خوب و صادق باشه و به طور ایده آل زندگی کنه، اما در مقابل بعضی ها تو جامعه/دانشگاه/... واقعا نمیتونه... یا مجبور میشه مثل اونا باشه و یا مجبور میشه فرار کنه بره به یه محیط جدید با این امید که اونا خوب باشن. که من راه حل دوم رو انتخاب کردم.
خب این فرار کردن هم زمانبر هستش!
مثلا وقتی تو یه محیطی گیر کردی که باید یه مدتی به صورت اجباری اونجا باشی، اونوقت باید چیکار کرد؟؟؟!!!!!!
آدم خب دوست نداره مثه اونای دیگه باشه ولی مجبوره...
به این که از هر چی بدم میومد سرم اومد
درست مثل داستان دکتر شریعتی:
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود،آن هم به سه دلیل:
اول آنکه کچل بود،دوم این که سیگار می کشید و سوم که از همه تهوع آورتر بود این که در آن سن وسال زن داشت....چند سالی گذشت.یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم.در حالی که زن داشتم،سیگار میکشیدم و کچل شده بودم.(دکتر علی شریعتی)
به این که چقد زندگی سخته
(۱۴ خرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۳۰ ق.ظ)elham_sh219 نوشته شده توسط: به اینکه چرا باید اینقدر ساده باشم که زود بازی بخورم آخه!
چرا فکر میکنم همه مثه خودم رو راست و صادق و بی شیله پیله هستن!
چرا... هان؟ چرا آخه... ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
سعی کن اینطوری نباشی.درست مثل من .من هم اونقد به خاطر سادگیم زیر پای یکی له شدم که دیگه به خودمم اعتماد ندارم
به اینکه کاش میشد یه هفته از همه چی دور شم، مغزم خسته س از فککککررررر کردن به سوالای بی جواب
به اینکه فردا باید کلی ریپورت بدم واسه پروژه و هنوز همه چی نصف و نیمه است!
به اینکه شنبه ۱شنبه ۲شنبه امتحان دارم و هیچی نرسیدم بخونم :|||
معلوم نیست من اینترنت چیکار میکنم