به این که وقتشه دیگه
به اون مادری که نمی تونه برا بچه‌اش شلوار بگیره....
به اینکه هر سال بازار مهمونی رفتنا اینقدر گرم نبود
حالا من که پروژه دارم هر روز یه جا میریم
آخه نمیشه لپ تاپ ببرم
تازه اینجا مرحله رفت هست مرحله دوم آمدن مهمان هم هست
قدمشون رو چشم ولی این پروژه را چه کار کنم تا ۸ ام باید شروع به کار کنه....
به این که آدمی که واسه باختن و نبود شرایط بهونه میاره یه بازنده ست.
به این که شرایط توی روزهای آینده بدتر هم خواهد شد، مهمونای خیلییی بیشتر، بعدشم کلاس و ....
به این که همینه که هست، توی همینه که هست بهترین کاری که از دستت برمیاد رو انجام بده. حتی بیشتر از اونی که از دستت برمیاد.
به این که نت رو کم کن! آروم ۴AM....4PM بجنب، بدو... وقت زیادی نمونده.
پ.ن : به این که چرا آدم فکر میکنه توی مانشت میتونه تا این اندازه راحت باشه و بنویسه و ... (: عجیبه!
به اینکه من یه زمانی غلط املایی همکلاسیا رو تو وبلاگمون میگرفتم الان مونده بودم محضر چجوری نوشته میشه!! الانم نمیدونم درست نوشتم یانه .. چی شده یعنی ؟؟
ب اینکه چ فکرایی میکردم و داشتم قبل سال ۹۴ و موقع سال تحویل چی شد و توی عید چی شد
نشد که بشه
روزگار چ کرد رسمش نبود
افسرده و غمگین شدم پوچه پوچ انگار دیگه توی این دنیا زندگی نمیکنم
روحم مرده
خدایا کمکم کن
به توپ والیبالم و بازی پشت تور بعد از این وقفه چن ماهه
ذهنم بیشتر از بدنم به ورزش احتیاج داره.
این که می‌شد ویندوز نصب نکرد
آیا زمانی می رسه که مایکروسافت بتونه یه سیستم‌عامل بدرد بخوره بده بیرون؟؟؟؟؟
(۱۰ فروردین ۱۳۹۴ ۱۱:۳۶ ق.ظ)Menrva نوشته شده توسط: ب اینکه چ فکرایی میکردم و داشتم قبل سال ۹۴ و موقع سال تحویل چی شد و توی عید چی شد۲ هفته قبل از عید هم من همین حس رو تجربه کردم ... افتضاحه .. بدیش اینه که هرکار کنی از فکر نمیشه خارج شد ...
نشد که بشه
روزگار چ کرد رسمش نبود
افسرده و غمگین شدم پوچه پوچ انگار دیگه توی این دنیا زندگی نمیکنم
روحم مرده
خدایا کمکم کن
(۱۶ فروردین ۱۳۹۴ ۱۰:۴۰ ب.ظ)Densike نوشته شده توسط: ۲ هفته قبل از عید هم من همین حس رو تجربه کردم ... افتضاحه .. بدیش اینه که هرکار کنی از فکر نمیشه خارج شد ...چقدر شباهت...
فقط از خدا میخوام کمکم کنه
(۱۶ فروردین ۱۳۹۴ ۱۱:۱۷ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط:منم خواستم .. هنوز همون حاله که هست ...(16 فروردین ۱۳۹۴ ۱۰:۴۰ ب.ظ)Densike نوشته شده توسط: ۲ هفته قبل از عید هم من همین حس رو تجربه کردم ... افتضاحه .. بدیش اینه که هرکار کنی از فکر نمیشه خارج شد ...چقدر شباهت...
فقط از خدا میخوام کمکم کنه
الان دقیقا اینه :
گذشته ای که حالمان را گرفته است
آینده ای که حالش را نداریم
حالی که حالمان را بهم میزند
عجب زندگی شیرینی !!!!
به اینکه " فن بیان" خیلی خیلی مهمه!!!
به مامانم و اینکه چقدر غصه مو میخوره
به اینکه یه روزی تمام آرزوت میشه، براورده کردن آرزوی مامانت
به شروع دوباره واسه ساختن آینده