تالار گفتمان مانشت
شعر - نسخه‌ی قابل چاپ

شعر - fatemesoleimani - 08 خرداد ۱۳۹۳ ۰۷:۳۷ ب.ظ

باز صبح آمده است
در حیات خانه دلم خلوت کرده ام
نجوای عاشقانه گنجشکان را می شنوم
من به نغمه خوانی گنجشکان حسودیم می شود
آه ای دل
کاش گنجشک بودم
و پرواز می کردم
و می آمدم در حیات خانه ات می نشستم
وبرایت نغمه خوانی می کردم.........
سروده ای از خودم

RE: شعر - alagh - 08 خرداد ۱۳۹۳ ۰۸:۱۰ ب.ظ

یه کنکوره یه کنکوره که یه عمره ازگاره
این ورش همیشه سختی اون ورش هیچی نداره Big Grin

فردا کنکور ازاد دارم.ریلکس هیچی نخوندم Smileچون قبول شدن یا نشدنش برام فرق نمیکنهBig Grin

شعر - Somayeh_Y - 04 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۱۰:۵۶ ق.ظ

باید خودم را جمع کنم
بگذارم توی ساکت
تو همیشه موقع رفتن
من را فراموش می کنی ...

عطیه احمدی

RE: شعر - virtual girl - 26 مرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۴۳ ب.ظ

سه شنبه وسط هفته ایستاده است
وتنهایی ازش می بارد
نه پای رفتن دارد
نه دلِ ماندن ...

سه شنبه ها می توانم بفهمم کجا ایستاده ام
و من فکر می کنم
فکر میکنم
تورا شبیه سه شنبه ها دوستت دارم
انبوهم از دوست داشتنت
اما چه دلتنگ ...

شعر - SepidehP - 27 مرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۵۵ ب.ظ

به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را

شعر - darush12 - 01 شهریور ۱۳۹۵ ۱۰:۲۱ ب.ظ

ما ز یاران چشم یاری داشتیم______خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد______حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود_____ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت_____ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز______ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد_____جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا______ما محصل بر کسی نگماشتیم

شعر - kamaladdin - 02 شهریور ۱۳۹۵ ۰۳:۲۷ ب.ظ

آه، ای فرو افتاده در دام تبانی های پنهانی !

ای مانده در ژرفای این دریای طوفان زای ظلمانی !

ای از نفس افتاده - چون من -

در تلاطم های شب های پریشانی !

ای کاش، در یک تن، از ین بس ناخلف فرزند،

فریاد خاموشت اثر می کرد !


مشیری

شعر - αɾια - ۱۸ دى ۱۳۹۶ ۰۷:۰۵ ب.ظ

حالم خوب است!
هنوز خواب می بینم ابری می آید
و مرا
تا سرآغازِ روییدن
بدرقه می کند.

شعر - αɾια - ۲۳ دى ۱۳۹۶ ۰۸:۳۵ ب.ظ

تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی
یا جهت ستیز من یا جهت گریز من
وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی
عود که جود می‌کند بهر تو دود می‌کند
شیر سجود می‌کند چون به سگ استخوان دهی
برگذرم ز نه فلک گر گذری به کوی من
پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی

شعر - αɾια - ۰۱ بهمن ۱۳۹۶ ۱۱:۱۴ ب.ظ

دل
که با
صد رشته ی
جادو نمی گیرد قرار

تاری از
گیسوی او آرید و زنجیرش کنید

شعر - αɾια - ۱۳ بهمن ۱۳۹۶ ۰۶:۲۵ ب.ظ

جمعه
مرد بی معشوقه ایست
با پیراهنی چروک
که تنهایی اش را
لای دفتر شعرهایش
پک میزند!
فقط عصرها
کمی خاکستری‌تر …

-محسن حمزه

شعر - αɾια - ۲۰ بهمن ۱۳۹۶ ۰۱:۴۶ ب.ظ

یاد آن که جز به روی منش دیده وا نبود
وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
امروز در میان کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جا نبود
کس دل نمی‌دهد به حبیبی که بی‌وفاست
اول حبیب من به خدا بی‌وفا نبود
دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بی‌دوا نبود
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیده‌ی ما آشنا نبود
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود
گر نای دل نبود و دم آه سرد ما
بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود
سوزی نداشت شعر دل‌انگیز شهریار
گر همره ترانه‌ی ساز صبا نبود

" شهریار "

شعر - αɾια - ۲۶ بهمن ۱۳۹۶ ۰۹:۰۴ ب.ظ

چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
گر چه با من می‌نشینی چون چنینی سود نیست

چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود
در میان جو درآیی آب بینی سود نیست

چون که در تن جان نباشد صورتش را ذوق نیست
چون نباشد نان و نعمت صحن و سینی سود نیست

گر زمین از مشک و عنبر پر شود تا آسمان
چون نباشد آدمی را راه بینی سود نیست

تا ز آتش می‌گریزی ترش و خامی چون پنیر
گر هزاران یار و دلبر می‌گزینی سود نیست

شعر - αɾια - ۰۵ اسفند ۱۳۹۶ ۰۶:۲۵ ب.ظ

آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین ــ که می‌دانید.

شعر - αɾια - ۲۳ اسفند ۱۳۹۷ ۰۹:۱۵ ب.ظ

چه کسی می گوید که گرانی شده است؟
دوره ارزانی است
دل ربودن ارزان
دل شکستن ارزان
دوستی ارزان است
دشمنی ها ارزان
چه شرافت ارزان
تن عریان ارزان
آبرو قیمت یک تکه نان
و دروغ از همه چیز ارزان تر
قیمت عشق چقدر کم شده است
کمتر از آب روان
و چه تخفیف بزرگی خورده
قیمت هر انسان!