تالار گفتمان مانشت
شعر - نسخه‌ی قابل چاپ

شعر - mamat - 02 آذر ۱۳۹۰ ۰۴:۵۸ ب.ظ

کاروان کربلا

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

***

از حریم کعبه‌ی جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین

***

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش ازین‌ها حرمت کوی منا دارد حسین

***

پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

***

بسکه محمل‌ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

***

رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

***

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ورنه این بی حرمتی‌ها کی روا دارد حسین

***

سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

***

سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

***

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

***

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا

با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین

***

سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

***

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

***

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

***

بعد ازینش صحنه‌ها و پرده‌ها اشک است و خون

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

***

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

***

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

***

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

***

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین

(محمد حسین بهجت تبریزی-شهریار)

شعر - mamat - 03 آذر ۱۳۹۰ ۰۱:۳۵ ق.ظ

گفتم منم یه شعر ترکی که با شنیدنش همیشه اشک چشمهامو میگیره رو بذارم

اصغریم ای شیرین زبانیم ----------------------------- ای منیم روحیله روانیم

یات بالام ایله ایستیراحت ----------------------------- یات بالام ایله ایستیراحت

خسته سن باری گل ستانیم ------------------------- خسته سن باری گل ستانیم

آغلاما قربان او آخان گوزلریو --------------------------- آغلاما قربان او آخان گوزلریو

سینمه حسرتلی باخان گوزلریو ----------------------- سینمه حسرتلی باخان گوزلریو

بالام لای لای گلم لای لای

بالام لای لای گلم لای لای

اوت توتوپ یانرام بالام وای ----------------------- دردیوی قانرام بالام لای

ایسدیرم سسلییم ابوالفضل ----------------------- شرمیدن قالرام بالام لای

لای لای ای دردی آناسن دردسالان --------------- لای لای ای دردی آناسن درد سالان

لای لای ای حسرتی اورکلر ده قالان

لای لای ای حسرتی اورکلر ده قالان

بالام لای لای گلم لای لای

بالام لای لای گلم لای لای

آچمادن دیل غمین چوخ اولدی ----------------------- قلبیمه نیسگیلین اوخ اولدی

هر یری سودان اوتری گزدیم ----------------------- حیف اولان حاصیلیم یوخ اولدی

عف اله عف اله الریوی گر باغلامشام-------------- من ده تک سحرجان آغلامشام

بالام لای لای گلم لای لای

بالام لای لای گلم لای لای


شعر - - rasool - - 03 آذر ۱۳۹۰ ۰۲:۵۹ ب.ظ

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

علی اصغر داوری

شعر - mamat - 03 آذر ۱۳۹۰ ۰۸:۳۸ ب.ظ

رهی از نوای نایم بزن و هوای نایی
که دمی چو نی بنالم به نوای بی نوایی
*****
به همان فریب طفلی طلب جوانی از من
به چه جاهلی جدا شد که امان از این جدایی
*****
چه گلی که بر نگینش همه نقش بی نصیبی
چه دلی که بر جبینش همه داغ بی وفایی
*****
به طبابتی که داری بفرست درد عشقم
به علاج بی طبیبی و دوای بی دوایی
*****
به خلوص خلوت شب که برآر سر ز خوابم
به صفای اصفیاء و به ولای اولیایی
*****
در بارگاه نازم بگشا به رخ که آنجا
نه نیاز خودفروشی و نه نماز خودنمایی
*****
چه مقام کبریایی که فقیر خاکسارش
سر سروری برآرد به مقام کبریایی
*****
من اگر چه بندگی را به خدا رسانده باشم
همه بنده‌ام خدایا به تو می رسد خدایی
*****
به کمند خود که صید دل عاشقان مسکین
بنواز از آن اسیری برهان از این رهایی
*****
به ستاره ای سحر کن ره وادی شب من
که سپیده سر برآرم به دیار روشنایی
*****
به نوید آشنا و به صدای پای عاشق
در و دشت نینوا کن به نوای آشنایی
*****
به طواف کعبه سنگ محک ریاضتش بود
که جدا شدیم از هم من و زاهد ریایی
*****
بکشان به عاشقانت که کشی به جرم عشقم
مگرم نه وعده دادی که کشی و بر سر آیی
*****
غزل عراقی ای دل نه چنان دمی گرفته است
که تو دم زدن توانی دگر از غزل سرایی
*****
شب هجر بود و شمعم به زبان شعله می گفت
تو بسوز شهریارا که تو سازگار مایی

(محمد حسین بهجت تبریزی-شهریار)

شعر - deledivouneh - 03 آذر ۱۳۹۰ ۰۸:۵۱ ب.ظ

mamat و Fardad-A عزیز
حال و هوای محرم دادید.هر دو شعر عالی بودن.

گلدی گنه ماه عزا یا حسین (باز ماه عزا آمد،یا حسین)
شیعه لرون گی دی قرا یا حسین (شیعه هایت لباس سیاه عزا پوشیدند)
حسین مزارون نه با صفادی (حسین جان،مزارت چه با صفاست)
دردیمه درمان کربو بلادی (دوای درد من هم کربلاست)
یا ابا عبد ا...
یا ساقی عطاشی الکربلا.

شعر - - rasool - - 03 آذر ۱۳۹۰ ۱۱:۲۸ ب.ظ

دلم به یادتو ای دوست خلوتی دارد

در این سکـوت غـم بی نهایتی دارد

نسیم یاد تو بر باغ جان صفا بخشد

حسین(ع) نام توبردن چه لذتی دارد

اگر که بغض گلویم امان دهد دل من

به قدر فرصت گل با تو صحبتی دارد

بهشت با همه سر سبزی و طراوت و حسن

به پیش کرب و بلایت چه قیمتی دارد

به یاد داغ تو هر لاله ای که می روید

به وسعت دل صحرا مصیبتی دارد

هر آنکه همچو من آلوده و گنه کار است

ز آستان تو چشم شفاعتی دارد

شعر - - rasool - - 04 آذر ۱۳۹۰ ۰۳:۰۸ ب.ظ

این چشم‌ها برای که تبخیر می شود ؟
این حلقه‌ها برای چه زنجیر می شود ؟

پیراهن محرم من را بیاورید
دارد زمان هیئت من دیر می شود

با روضۀ حسین نفس تازه می کنم
وقتی هوای شهر نفس گیر می شود

می آیم از کدورت و اشک عزای تو
سرچشمۀ طهارت تصویر می شود

من دستمال گریۀ خود را نشسته ام
چون آب هم به نام تو تطهیر می شود

اشک تو تا همیشه جوان می چکد حسین
چشم من است اینکه چنین پیر می شود

من تازه تشنه می شوم و گریه می کنم
وقتی ز گریه چشم همه سیر می شود

ایمان به دست معجزۀ غم بیاورید
پیغمبری که باعث تکفیر می شود

این قطره نیست آینۀ توست یا علی
در اشک ما حسین تو تکثیر می شود


رضا جعفری

RE: شعر - firouzi.s - 04 آذر ۱۳۹۰ ۰۴:۳۷ ب.ظ

از دوستان خوبم fardad-A,mamat ,yaali به خاطر شعرای قشنگشون ممنونم
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------



شیعیان در سر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه‌ی جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش ازین‌ها حرمت کوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

بسکه محمل‌ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ورنه این بی حرمتی‌ها کی روا دارد حسین

سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا

با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین

سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

بعد ازینش صحنه‌ها و پرده‌ها اشک است و خون

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین




شعر با صدای علیرضا افتخاریhttp://s1.picofile.com/file/6666345070/shahriyar01.wma.html
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


شعر - انرژی مثبت - ۰۵ آذر ۱۳۹۰ ۱۲:۲۴ ق.ظ

شنو از نی چون حکایت‌ها کند

از سر ببریده ای هر دم حکایت‌ها می کند

بشنو از نی چون شکایت‌ها کند

وز لب خشکیده ای هر دم حکایت‌ها کند

بشنو از نی در ره دلدادگی

در زه دلدادگی فرزانگی

بشنو از نی آن به غایت راستین

حامل راس حسین اندر زمین

بشنو از نی از زمین کربلا

ناله و نفرین و آه و نینوا

بشنو از نی چون حکایت‌ها کند

از بدی های زمین هر دم شکایت‌ها کند

بشنو از نی از زبان اهل دل

راستگویان در سرای اهل دل

بشنو از نی واقعه از کربلا

کاروان کی میرسد در نینوا ؟

بشنو از نی‌، آن زمان سلطان حسین

بی بدن قرآن قرائت می کند راس الحسین


با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه‌ها‌ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه‌ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد‌، واژه‌ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه‌ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه‌ها را‌، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

حمید رضا برقعی

من زینبم زینبم من - Donna - 05 آذر ۱۳۹۰ ۰۱:۱۸ ق.ظ

دلخون‌تر از ابر و طوفان،غمگین‌تر از باد باران
مانده به راه برادر،تنها ترین چشم گریان
من زینبم زینبم من
از غصه جان بر لبم من
آه اشک در سینه مانده،جانش که بر لب رسیده
نقش دلش شد عزای،یک بانوی قد خمیده
رفتی ندیدی که زینب،در کوچه‌ها در به در شد
در موج نا محرمان بود؛با قاتلت همسفر شد
یادم نرفته نوایت،دل از من و نیزه‌ها برد
افتاد در پیش طفلت،سنگی که کنج لبت خورد
آه ای سفر کرده بازا،بازا و بنگر دوباره
این مرگ تدریجی من،جان دادن بی شماره
یادم نرفته که عباس،در اضطرابم نیامد
من ماندم و ناقه غم،اما رکابم نیامد

شعر - mamat - 05 آذر ۱۳۹۰ ۰۳:۳۹ ق.ظ

خون خدا

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی
تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم

صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم کردی و باران یک ریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم

تو را دیدم که می‌چرخید گردت خانه کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای کعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم

دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)
تو را محکمترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شکستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری(س) تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه‎ی شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

علیرضا قزوه

RE: شعر - Masoud05 - 05 آذر ۱۳۹۰ ۰۵:۱۱ ب.ظ

السلام علیک یا با عبدالله الحسین
----------------------------------------
این حلقه الفت گسستنی نیست

پیمان ما یاران شکستنی نیست

همه یک صداییم محب ولاییم

تا کربلا هست عشق و وفا هست

فرق میان کفر و دین یک یا حسین است

هر دل گواهی میدهدحق با حسین است

شعر - mamat - 05 آذر ۱۳۹۰ ۱۰:۳۹ ب.ظ

از عرش‌، از میان حسینیهء خدا
آمد صدای نالهء « حی علی العزاء »

جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا

جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت:
" یا رب اجازه هست‌، شوم فرش این عزا "

آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست
در بزم استجابت بی قید هر دعا

او که هزار بار به گریه نشسته بود
یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا

آری تمام رحمت خود را خدا گرفت
گسترد بر مُحرم این اشک و گریه ها

آن گاه گفت روضه بخوان « ایها الرسول »
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا

روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
آید صدای گریه اش از بین روضه ها


RE: شعر - انرژی مثبت - ۰۵ آذر ۱۳۹۰ ۱۰:۴۷ ب.ظ

(۰۵ آذر ۱۳۹۰ ۱۰:۳۹ ب.ظ)mamat نوشته شده توسط:  [align=center]از عرش‌، از میان حسینیهء خدا
آمد صدای نالهء « حی علی العزاء »
....
خیلی زیبا بود ممنون

شعر - mamat - 06 آذر ۱۳۹۰ ۰۷:۵۵ ب.ظ

آب را گِل نکُنید

شاید از دور علمدارِ حسین

مشکِ طفلان بر دوش

زخم و خون بر اندام

می رِسَد تا که از این آب روان

پُر کُنَد مشکِ تهی

بِبَرَد جرعه یِ آبی برساند به حرم

تا علی اصغرِ بی شیرِ رباب

نَفَسَش تازه شَوَد

و بخوابد آرام

آب را گِل نکُنید

که عزیزانِ حسین

همگی خیره به راهند که ساقی آید

و به انگشتِ کَرَم

گره کورِ عطش بگشاید

آب را گِل نکُنید

که در این نزدیکی

عابدی تشنه لب و بیمارست

در تب و گریه اسیر

عمه اش این دو‌، سه شب

تاسحر بیدارست

آب را گِل نکُنید

که بُوَد مهریه‌ی مادرشان

نه همین آب

که هر جایِ دگر رودی و نهری جاریست

مهر زهرای بتولست.

از اینست که من می گویم:

آب را گل نکنید
آب را گل نکنید
آب را گل نکنید . . .