تالار گفتمان مانشت
شعر - نسخه‌ی قابل چاپ

شعر - Lantern - 06 آذر ۱۳۹۰ ۰۸:۵۶ ب.ظ

این شعر منسوب به حضرت سید الشهداء از قول سکینه خاتون (س) می باشد:

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی (شیعیان من! هنگامی که آب گوارا نوشیدید،مرا یاد کنید)
اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْشَهیدٍ فَانْدُبُونی (یاهنگامی که از غریبی یا شهیدی خبری شنیدید،برمن ندبه کنید)

فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتِلُونی (من، نواده [پیامبر] هستم که مرا بی گناه کشتند.)
وَ بِجَرد الخَیْلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی (و پس از آن از روی عمد، مرا پایمال سم اسبان کردند.)

لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاَ تَنْظُرونی (ای کاش، همگی در روز عاشورا بودید و می‌دیدید.)
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبوااَن یّرْحَمُونی (چگونه برای کودک خردسالم،آب خواستم وآنان رحم نکردند.)

شعر - انرژی مثبت - ۰۷ آذر ۱۳۹۰ ۰۱:۲۱ ق.ظ

هر جا که میروم ز غمت دیده پر نم است

هر ماه من ز داغ تو ماه محرم است

یک لحظه بی محبت تو کی کشم نفس

دنیای بی حسین، برایم جهنم است

عمری گریستم ،که موظف، به گریه ام

گر، نه فلک، به گریه شود، باز هم کم است

در مکتب تو، بحث سفید و سیاه نیست

نام تو افتخار خداوند عالم است

شرح غلام ترک تو‌، متن کتابهاست

یک موی او به قیمت صد جام و صد جم است

مریم که در کتاب خدا ذکر نام اوست

یک زینب تو اسوه و استاد مریم است

انگشتری که هست در انگشت مصطفی

بی شبهه نام نامی تو نقش خاتم است

یک کشتی نجات به امت دهد نجات

فرمایش نبی است حدیث مسلّم است

نی هم، اعتراف نموده به آن حدیث

حکم تو یا حسین ز هر حکم محکم است

در یوم حشر عفو تو، عفو عمومی است

از یک کنار حکم نمایی که در هم است

گفتم به دل، که این همه دلواپسی چرا؟

عشق حسین، برای شفاعت فراهم است

اوضاع روزگار اگر نامنظم است

ای ناظم الامور تو کارت منظم است

اشکی که در عزای تو جاری شود ز چشم

سوگند می خورم که ز مجرای زمزم است

یک یا حسین گفتن من رمز آبروست

نام حسین ترجمه اسم اعظم است

زخمی است زخم عشق که گویند بی دواست

اما نگاه مرحمت دوست مرهم است

خوش زاد ریزه خوار حسین باش و اهل بیت

تحت عنایت است گدایی که محرم است
عشق یعنی آتش افروخته / عشق یعنی خیمه های سوخته

عشق یعنی حاجی بیت الحرام / دل بریدن‌ها وحج ناتمام

عشق یعنی غربت نور دوعین / عشق یعنی گریه برقبر حسین

عشق را گویم فقط در یک کلام / یا اباالفضل وحسین و والسلام

شعر - mamat - 08 آذر ۱۳۹۰ ۱۲:۰۰ ق.ظ

ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رسایت
*****
تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم‌، شام غریبان عزایت
*****
عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از حادثه‌ی کرب و بلایت
*****
همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشید خدا در همه‌ی آینه هایت
*****
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل
می فشاندیم سبک‌تر ز کفی آب به پایت
*****
از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده
می رود دایره در دایره پژواک صدایت


شعر - mamat - 08 آذر ۱۳۹۰ ۱۰:۵۴ ق.ظ

عشق یعنی...

عشق یعنی کوچه کوچه انتظار
رؤیت خورشید در باغ بهار
*****
عشق یعنی با جنون تا اوج‌ها
رفتن از ساحل به بام موجها
*****
عشق یعنی یک تغزل شعر ناب
مثنوی‌های خدای آفتاب
*****
عشق یعنی سوختن با شعله‌ها
سبز گشتن در شکوه قله‌ها
*****
عشق یعنی های های اشک‌ها
در فرات بی‌وفا با مشک‌ها
*****
دست‌افشان رقص سرخی واژگون
سعی در محراب با قانون خون
*****
گفتمان مادران داغدار
حسرت دیدار گل‌ها در بهار
*****
یک نماد از قصه جام شراب
رویکردی سبز در تفسیر آب
*****
عشق یعنی یک شهود بی‌کران
سینه‌ای با وسعت هفت آسمان
*****
در حضور آن فروغ تابناک
سر تاویل شفق در جام تاک
*****
پایکوبی بر فراز دارها
یک غزل با میثم تمارها
*****
یا قنوتی هم صدای آبها
در نماز صبح با مهتابها
*****
عشق یعنی کهکشان در کهکشان
چشم امیدی به سوی بی‌نشان
*****
عشق یعنی در فضای رازها
خلسه‌ای جاوید با پروازها
*****
عشق یعنی بی‌کران نورها
با شقایق‌ها میان هورها
*****
طور سینین حیرتی بی‌انتها
شعر شبنم در گلستان خدا
*****
اشک غم در حسرت دیدارها
همدلی تا صبح با تبدارها
*****
عشق یعنی یک سرود جاودان
رقص گلها حیرت پروانگان
*****
عشق یعنی زینبی تا اوج‌ها
ناخدایی بر فراز موجها
*****
یک زبان در کام از سر غدیر
کهکشان آسمانهای منیر
*****
چیرگی بر خار و خسهای سراب
مخزن‌الاسرار دخت بوتراب
*****
انعکاس خطبه سجادها
یورشی جاوید بر بیدادها
*****
عشق یعنی رود رود مادران
در عزای خیلی از نام‌آوران
*****
غرق در خون ذوالجناحی اشکبار
در غم بشکوه آن تنها سوار
*****
همنوا با عون یا جعفر شدن
روی دستان پدر پرپر شدن
*****
داستان خیمه‌های سوخته
کودکانی از عطش افروخته
*****
عشق یعنی اربعین یاس‌ها
اشک سرخی در غم عباسها
*****
تا شهادت یک حبیب باوفا
پیر برنای کتاب کربلا
*****
جان فشانی مرگ احلی من عسل
خوش درخشیدن فراسوی زحل
*****
عشق گفتی کربلا آمد به یاد
هیبت خون خدا آمد به یاد
*****
عشق گفتی نینوا آمد به یاد
عصمت آن لاله‌ها آمد به یاد


شعر - Donna - 08 آذر ۱۳۹۰ ۰۲:۰۳ ب.ظ

آن دم که با سر بریده‌ی بابایش نجوا می کرد:


از سفر آمدی و روشن شد چشم هایی که تارتر شده اند
از سفر آمدی به جمعی که همگی دست بر کمر شده اند

آمدی تا بگوید بر نی دخترت نشده فراموشت
شانه‌ام یاریم اگر که کند می شود دستهایم آغوشم

زخم های تو را شمردم که یک به یک نذر بوسه ای دارم
چه قدر زخم بر لبت داری چه قدر بوسه من بدهکارم

با همان بوی سیب و آن لبخند در شبی سوت و کور آمده ای
رنگ و رویت ولی عوض شده است تو مگر از تنور آمده ای

بعد از این دست بادها ندهم گیسوان تو را که شانه کنند
من نمردم که سنگ‌ها هر بار زخم پیشانیت نشانه کنند

رنگ و رویم پریده می دانی چند روزی گرسنه خوابیدم
شده کوتاه چادرم یعنی که خویش را بین شعله‌ها دیدم

دختران گرم بازی اما من با عمو حرف می زدم آرام
گله از چشم های نامحرم از یتیمی از آن همه دشنام

دختری که مقابلم انداخت باز هم نان پاره‌ی خود را
جان بابا به گوش او دیدم هر دوتا گوشواره خود را

گیسوانی که داشتم روزی کربلا تا به شام کم کم سوخت
خواستم تا که شعله بردارم نوک انگشتهای من هم سوخت

لکنتم بیشتر شده‌، خوب است لکنت دخترانه شیرین است
لهجه‌ام را ببین عوض شده است چه قدر دست زجر سنگین است

من را ببخش اگر که لکنت زبان گرفتم
بابا شکسته دستی دندان شیری‌ام را


یــــــا رقیــه (س)

شعر - - rasool - - 09 آذر ۱۳۹۰ ۰۳:۵۵ ب.ظ

دل دیوانه‌ی رند جهان سوز

چو شب آید نخواهد در پیش روز

نمیدانم چه تقدیر و قضایی است

دلم را با دل شب آشنایی است

نوای سینه و نای گلویم

برآرد از دل شب های و هویم

همین نای است کو دارد حکایت

نماید از جدایی ‌ها شکایت

زبس معشوق شیرین و غیور است

دل بیچاره نزدیک است و دوراست

کمال وصل و مهجوری عجیب است

مرعین قرب را دوری غریب است

چو نالی خواهم از دردم بنالم

معاذ الله که ار خواهم ببالم

چو روی خور فرو شد از کرانه

دل دیوانه ‌ام گیرد بهانه

چو بیند شب پره آید به پرواز

نماید ناله شبگیرش آغاز

که در شب شب پره پرواز دارد

ز پروازم چه چیزی باز دارد

بود آن مرغ دل بی بال و بی پر

که شب خو کرده با بالین و بستر

دلی کو بلبل گلزار یار است

شب او خوشتر از صبح بهار است

به شب مرغ حق است و نطق حق حق

چو می بیند جمال حسن مطلق

شعر - diligent - 10 آذر ۱۳۹۰ ۰۲:۵۱ ب.ظ

با سوز و گداز و شور و اخلاص بخوان

با حنجره‌ی زخمی احساس بخوان

صحن دل من عین حسینیه شده

ای عشق بیا روضه‌ی عباس بخوان. .

شعر - انرژی مثبت - ۱۰ آذر ۱۳۹۰ ۰۶:۳۰ ب.ظ

خیلی این مداحی رو دوست دارم و همین طور شعرش رو

چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند
قصه دل دلکش است و خواندنیست
تا ابد این عشق و این دل ماندنیست
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند
مرکز درد است و کانون شرار
شعله ساز و شعله سوز و شعله کار
خفته یک صحرا جنون در چنگ او
یک نیستان ناله در آهنگ او
نغمه را گه زیر و گه بم میکند
خرمنی آتش فراهم میکند
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند

کرده خود را میزبان شعله ها
تا بسوزد در میان شعله ها
عشق اینجا اوج پیدا می کند
قطره اینجا کار دریا می کند
رخصتی تا ترک این هستی کنین
بشکنین این شیشه تا مستی کنین
پرده بالا رفت و دیدم هست و نیست
راستی نا دیدنی‌ها دیدنیست
پرده بالا رفت و دیدم هست و نیست
راستی نا دیدنی‌ها دیدنیست
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند
مرکز درد است و کانون شرار
شعله ساز و شعله سوز و شعله کار
خفته یک صحرا جنون در چنگ او
یک نیستان ناله در آهنگ او
نغمه را گه زیر و گه بم میکند
خرمنی آتش فراهم میکند
پرده بالا رفت و دیدم هست و نیست
راستی نا دیدنی‌ها دیدنیست
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند

کرده خود را میزبان شعله ها
تا بسوزد در میان شعله ها
عشق اینجا اوج پیدا می کند
قطره اینجا کار دریا می کند
رخصتی تا ترک این هستی کنین
بشکنین این شیشه تا مستی کنین
پرده بالا رفت و دیدم هست و نیست
راستی نا دیدنی‌ها دیدنیست
پرده بالا رفت و دیدم هست و نیست
راستی نا دیدنی‌ها دیدنیست
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند

لینک واسه گوش دادن به این مداحی:

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


شعر - mamat - 10 آذر ۱۳۹۰ ۰۸:۵۲ ب.ظ

دلت گرفته، چرا حال تو خراب شده‌ست؟
عزیز! چشم قشنگت چرا پر آب شده‌ست؟
*****
مگر که کودک من عیب و علتی دارد؟
جواب داری، اما دلت کباب شده‌ست
*****
مگر که کودک من...؟ بغض‌تان شکست چرا؟
صدای هق هقت آقا مرا جواب شده‌ست
*****
آهای دست عزیزی که اول عشقی!
برای توست دلش غرق التهاب شده‌ست؟
*****
آهای چشم قشنگی که تازه می‌خندی
خودت بگو که چرا در من انقلاب شده‌ست
*****
سکوت می‌شکند، پرده‌ها می‌افتد، وای!
فضای خانه پر از بانگ «آب...آب» شده‌ست
*****
و مشک خونی عباس اولین چیزی‌ست
که در نگاه غریبانه تو قاب شده‌ست
*****
عمود، تیر، عطش، مشک، خیمه‌ها، عباس
جواب گریه تو این همه کتاب شده‌ست
*****
و مادری که چنین عاشقانه می‌خندد
از این جواب دل‌انگیز تو مجاب شده‌ست
*****
---------------------------------------------------------


چشم پرخون بود و دستا نش جدا
مشـک او بی آب و بر لب ای خدا
*****
یـاری اندر کس نمی بیـنم چرا ؟
سمت او پرتا ب می شــــد تیرهـا
*****
پـس صدا زد ای امـیر کـربـلا
مـانده‌ام تنـها درایـن دشـــت بـلا
*****
قـــول دادم تــا جـــوابـی آورم
ســـوی اهــل خیـــمـه آبـــی آورم
*****
کــو رقیه ؟کــوسکینه؟کوعلی؟
مــن نمانـدم بــر ســر قولم ولــی
*****
مشک من شد پاره پاره از جفا
تیر زد دشمن به مشکم در خـــفا
*****
ای بــرادر از کــرم من را مبر
سـوی طــفلان حـرم من را مـــبر
*****
یابن زهرا،نور چـشم مرتـضا
گو که هستی از من بی کس رضا
*****
گفت:یــا عباّس ای سردار من
ســـاقی لــب تـــشــنگا ن ویـارمن
*****
قامتــــم بعد تو می گردد کمان
داغ تو سخت اسـت یا رب الامان
*****


شعر - uniquegirl - 10 آذر ۱۳۹۰ ۰۹:۱۳ ب.ظ

در ابتدا
جنینی کروی شکلی
که از دایره‌ی درد
بیرونت می کشند
و بعد
زوزه و نـِـق
در ذوزنقه‌ی آغوش
بعد از آن
هرمهای مختلف رشد !.
وبعد
- به فراخور ِ حال -
یا
در پی ِ ارتفاع نیازی
ویا
مثلثِ راز
آخر ِ سر هم
که به مستطیلِ گور می سپارندَت!
حالا تو هِی بگو:
زندگی جبر است
نه هندسه.....!!!!

RE: شعر - firouzi.s - 11 آذر ۱۳۹۰ ۰۶:۲۴ ب.ظ

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام

خواب دیدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود

وای قبر من چه وحشتناک بود

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

ناله می کردم ولیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

بالش زیر سرم از سنگ بود

غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

خسته بودم هیچ کس یارم نشد

زان میان یک تن خریدارم نشد

هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

نه شفیقی نه رفیقی نه کسی

ترس بود و وحشت و دلواپسی

آمدند از راه نزدم دو ملک

تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا بگو نام تو چیست

آن یکی فریاد زد رب تو کیست

ای گنهکار سیه دل بسته پر

نام اربابان خود یک یک ببر

در میان عمر خود کن جستجو

کارهای نیک و زشتت را بگو

ما که ماموران حق داوریم

نک تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود

دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هر کجا و دلفکار

می کشیدندم به خفت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد

از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان

نور پیشانیش فوق کهکشان

چشمهایش زندگانی می سروددرد را از قلب آدم می زدود

گیسوانش شط پر جوش و خروش

در رکابش قدسیان حلقه بگوش

صورتش خورشید بود و غرق نور

جام چشمانش پر از شرب طهور

لب که نه سرچشمه آب حیات

بین دستش کائنات و ممکنات

خاک پایش حسرت عرش برین

طره یی از گیسویش حبل المتین

بر سرش دستار سبزی بسته بود

بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

در قدوم آن نگار مه جبین

از جلال حضرت عشق آفرین

دو ملک سر را به زیر انداختند

بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه

آمده اینجا حسین فاطمه
صاحب روز قیامت آمده

گویی بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد

مهربانانه به رویم خنده کرد

گفت آزادش کنید این بنده را

خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه اینجا این چنین تنها شده

کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است

گریه کرده بعد شیرش داده است

بارها بر من محبت کرده است

سینه اش را وقف هیئت کرده است

اینکه می بینید در شور است و شین

ذکر لالائیش بوده یا حسین(ع)

دیگران غرق خوشی و هلهله

دیدم او را غرق شور و هروله

با ادب در مجلس ما می نشست

او به عشق من سر خود را شکست

سینه چاک آل زهرا بوده است

چای ریز مجلس ما بوده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد

عکس من را بر دل خود قاب کرد

اسم من راز و نیازش بوده است

خاک من مهر نمازش بوده است

پرچم من را بدوشش می کشید

پا برهنه در عزایم می دوید

اقتدا به خواهرم زینب نمود

گاه میشد صورتش بهرم کبود

بارها لعن امیه کرده است

خویش را نذر رقیه کرده است

تا که دنیا بوده از من دم زده

او غذای روضه‌ام را هم زده

اینکه در پیش شما گردیده بد

جسم و جانش بوی روضه می دهد

حرمت من را به دنیا پاس داشت

ارتباطی تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن کرده کفن

روز تاسوعا شده سقای من

گریه کرده چون برای اکبرم

با خود او را نزد زهرا می برم

هرچه باشد او برایم بنده است

او بسوزد صاحبش شرمنده است

در قیامت عطر و بویش میدهم

پیش مردم آبرویش میدهم

باز بالاتر به روز سرنوشت

میشود همسایه من در بهشت

آری آری هرکه پا بست من است

نامه‌ی اعمال او دست من است

شعر - انرژی مثبت - ۱۱ آذر ۱۳۹۰ ۰۸:۰۹ ب.ظ

خیلی خیلی زیبا بود ممنون از حسن انتخابتون

شعر - mamat - 11 آذر ۱۳۹۰ ۰۸:۱۰ ب.ظ

دیشب دوباره کربلا را خواب دیدم
لب تشنه ال الله را در آب دیدم
*****
دیدم مهی را در کنار آب تشنه
اندر کمینش روبهان با تیر و دشنه
*****
دیدم که زینب با برادر راز میگفت
ناگفته های کوچه بهرش باز می گفت
*****
دیدم که طفلی می خورد پستان بی شیر
آماده می شد از برای جنگ با تیر
*****
دیدم که اکبر درکنار خیمه تنهاست
دشمن گمان می کرد پیغمبر به صحراست
*****
دیدم رقیه گیسویش را شانه می کرد
کم کم درون سینه اش غم خانه می کرد
*****
دیدم که زینب در دلش دلواپسی بود
ترسش جدایی از حسین و بی کسی بود
*****
دیدم که زهرا از حسینش یاد می کرد
فریاد از بی رحمی صیاد می کرد
*****
دیدم زمین و آسمان با هم یکی بود
فرزند زهرا در غریبی دل غمین بود
*****
دیدم زینب سینه بودی پر شراراره
درخاطرش بگذشت گوش و گوش پاره
*****
دیدم که دشمن مشک را کرده نشانه
تا گیرد از عباس آبی بی کرانه
*****
دیدم که اصغر آب را کرده بهانه
تا جان دهد در راه آقای زمانه
*****
دیدم که لبها از عطش بی تاب گشته
عباس آب آور ز خجلت آب گشته
*****
دیدم زمین و نه فلک دریای خون بود
زینب ز هجر لیلی اش اندر جنون بود
*****
دیدم که آتش در میان خیمه‌ها بود
دیدم که سر‌ها همچو گل بر نیزه‌ها بود
*****
دیدم زمین و آسمان گشته است نیلی
دیدم سه ساله دختری خوردست سیلی
*****
دیده که دامان یتیمی شعله ور بود
چشمان ناز کودکی از گریه‌تر بود
*****
دیدم غریبی بنی هاشم دوباره
دیدم ز سیلی روی نیلی گوش پاره
*****
دیدم مسیحا چهره ای بر روی نی بود
زینب دو چشمش خیره بر روی نی بود
*****
دیگر زخجلت روز هم تاریک می شد
کم کم غروب بی کسی نزدیک می شد
*****
دیدم که زینب حامل زنجیر گشته
بهر یتیمان با عدو درگیر گشته
*****
شب شد زمان غربت و تاریکی و غم
پشت سه ساله از غم بابش شده خم
*****
زینب سفر را بی حسین آغاز می کرد
با دست خود باب بلا را باز می کرد
*****
اینان که خواندم گوشه ای از کربلا بود
تنها خدا داند چه در دشت بلا بود
*****


شعر - diligent - 12 آذر ۱۳۹۰ ۰۲:۱۷ ق.ظ

*محمد حسین صادقی


کدامین حرف را پیدا نمایم


چه ظرفی را پر از دریا نمایم


کدامین واژه جز زینب بیابم


که عشق و صبر را معنا نمایم؟





به هر کس بر تو گوید خوار، نفرین!


به هر لفظ و به هر گفتار، نفرین!


تو بی پروا تری از تیغ حیدر


به هر کس بر تو گوید زار، نفرین!
*خط خون*

... خط با خون تو آغاز می‏شود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
چون فرو افتادی
حق برخواست
تو شکستی
و راستی درست شد
و از روانه خون تو
بنیان ستم سست شد
ای قتیل
بعد از تو خوبی سرخ است
رد خونت
راهی که راست به خانه خدا می‏رود
ای باغ بینش
ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشرده تاریخی....
علی موسوی گرمارودی

* * *

شعر - mamat - 12 آذر ۱۳۹۰ ۰۵:۵۴ ب.ظ

اى که خم شد ز غمِ مرگِ برادر کمرت
داغِ دامادِ رشیدت زده بر دل شررت
*****
کشته گشتند جوانان عزیزت به برت
اى شهیدى که لبِ تشنه بریدند سرت

***
لاله سان سوخت ز داغِ علی اکبر جگرت
***

تا کشیدى ز غم و درد به سر‌، ساغر را
خوشدل از خویش نمودى به جهان داور را
*****
گو تو اى بادِ صبا‌، آن شهِ بی یاور را
تشنه لب هیچ مسلمان نکُشد کافر را

***
تو چه کردى که لبِ تشنه بریدند سرت ؟
***

در شبِ قتلِ تو هر کس که ز تو عهد گسیخت
صرصرآسا ز برت جانب دوزخ بگریخت
*****
خاکِ خذلان به سرِ خویش به زارى مى بیخت
بر لبِ خشکِ تو آبی پسرِ سعد نریخت

***
با وجودى که بود ساقیِ کوثر پدرت
***

ای به خورشیدِ رخت خلقِ جهان چون حربا
وى گلِ باغِ نبى‌، خامسِ بر آلِ عبا
*****
مادرت فاطمه کو تا نگرد بر غربا ؟
خبرِ قتلِ حسین را ببر اى بادِ صبا

***
به سرِ تربت زهرا‌، اگر افتد گذرت
***

عرضه کن: صرصرِ کین سوخت ز تو یک گلزار
گشت در کرببلا نوگلِ گلزارِ تو خوار
*****
روزِ زینب بنگر‌، گشته ز غم چون شبِ تار
بگو اى بانویِ جنت‌، سرى از غرفه بر آر

***
غرقه در لجه یِ خون بین رخِ شمس و قمرت
***

به صفِ کرببلا کن نظر از رویِ صواب
بر لبِ آب نگر تشنه‌، همه پیر و شباب
*****
دلِ «ناهیدى» ازین غصه و غم گشته کباب
بنمائى همه از چشمه یِ کوثر سیراب

***
دخترانت همه بی معجر و بی سر پسرت