چقدر مرگ به ما نزدیک و کوریم!
امروز که از خونه بیرون اومدم در حالی که اروم زیر لب دعا خوندم و به خدا توکل کردم! اسمان زیبای ابری و حال و هوای لطیف پاییزی یه حس ارامشی بهم داد فارغ از دنیا و استرس های چند مدتی که داشتم و به یک باره به فکر مرگ افتادم و پیش خودم گفتم امروز شاید برنگردم! اتفاق دیگه ادم از یک لحظه بعد با خبر نیست اما زود فراموش کردم و رفتم پی کارم! یه هو موقع عبور از خیابون با احتیاط همیشگیم! یه موتوری که انگار عاشق باشه باسرعت جت فوانتوم که باید از جرمی کلارک و جمیز می و ریچارد هموند
![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
که خیلی دوستش دارم میخواستن بیاد این وسیله نقلیه رو تست کرده و به دنیا معرفی کنه!جلوم ظاهر شد!!! و من به سرعت جا خالی داده و حرکتی بس شگفت در حد فیلم های جیمز باندی که همیشه میگفتم اغراق و کلی هم میخندیدم زدمو در کمال ناباوری حضرت اجل از بیخ گوش که نه از نوک دماغم رد شد!!!! یعنی اگه زده بود له له بودم ها
![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
له یه درصدم زنده نمیموندم احتمالا مرگ مغزی میشدم و اعضام اهدا میکردم. خلاصه جالب تر اینکه موقع برگشت در مسیر متاسفانه با یک جنازه ی بنده خدایی وسط خیابون هم روبرو شدم که مردم قهرمان همیشه حاضر در صحنه دورش حلقه زده بودن و خیلی دلم براش سوخت ! و گفتم این اتفاقی که برام افتاد میتونست نتیجش مثل همین باشه !!! نکته اخلاقی این پست اینکه دم رو غنیمت بشمارید و به یاد خدا باشید و جونم براتون بگه بچه های گلم این شتری که در خونه هممون میخوابه و خلاصه حواستون به کردارتون باشه !
![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
قصه هایی برای بچه های مانشت!
![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
کلید اسرارم میخواد یه اپیزود ازش بسازه