زمان کنونی: ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۷:۲۷ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۲۶۸۹۶
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۰۶:۳۷ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۲ فروردین ۱۳۹۵ ۰۵:۳۵ ب.ظ)reza.kh نوشته شده توسط:  تقریبا یک سال و نیم بود که رفته بودم سرکار ... کاری که با هزار زحمت و منت پیدا کرده بودم ...
دیروز بهم زنگ زدن گفتن پاشو بیا برای تسویه حساب!! به همین راحتی ...
میخان تعدیل نیرو کنن ... دیروز و امروز واقعا ریخته بودم بهم ... آخه الان ؟؟؟ تو این شرایط ؟؟
دعا کنید برام زودتر با این شرایط کنار بیام و بتونم این یه ماه آخر مونده تا کنکور رو یه جوری جمعش کنم ...
میرم پا کتاب هزار و یک جور فکر و خیال میاد تو سرم ...... نگران آینده ام ....
به اندازه ای مهارت داشته باشید و جوری کار کنید که نگران از دست دادن کارتون نباشید و بدونید که اگه کارتون رو از دست دادید صاحب کارتون تا مدت ها نمیتونه نیروی مثل شما رو پیدا کنه در حالی که برای شما فرصت های شغلی زیادی هست.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: MisTeR , Aurora , Skyrim , diligent , **sara** , Bahar_HS , tabassomesayna
ارسال: #۲۶۸۹۷
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۰۷:۰۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
ایا کسی هست که در حوزه ی SDN کار کرده باشه؟
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم

چقدر دیر متوجه میشویم که زندگی یعنی همان روزهایی

که زود گذشتن ان را ارزو میکردیم
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۲۶۸۹۸
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۰۷:۱۷ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۲ فروردین ۱۳۹۵ ۰۶:۳۷ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  
(12 فروردین ۱۳۹۵ ۰۵:۳۵ ب.ظ)reza.kh نوشته شده توسط:  تقریبا یک سال و نیم بود که رفته بودم سرکار ... کاری که با هزار زحمت و منت پیدا کرده بودم ...
دیروز بهم زنگ زدن گفتن پاشو بیا برای تسویه حساب!! به همین راحتی ...
میخان تعدیل نیرو کنن ... دیروز و امروز واقعا ریخته بودم بهم ... آخه الان ؟؟؟ تو این شرایط ؟؟
دعا کنید برام زودتر با این شرایط کنار بیام و بتونم این یه ماه آخر مونده تا کنکور رو یه جوری جمعش کنم ...
میرم پا کتاب هزار و یک جور فکر و خیال میاد تو سرم ...... نگران آینده ام ....
به اندازه ای مهارت داشته باشید و جوری کار کنید که نگران از دست دادن کارتون نباشید و بدونید که اگه کارتون رو از دست دادید صاحب کارتون تا مدت ها نمیتونه نیروی مثل شما رو پیدا کنه در حالی که برای شما فرصت های شغلی زیادی هست.

حقیقتا الان بیشتر از اینکه نگران از دست دادن کارم باشم نگران به هم خوردن نظم فکری و تمرکزم هستم ...
تقریبا با یک استرس معمولی از نوع مثبت به مرور و جمع بندی درسا مشغول بودم که یهو این اتفاق افتاد.
در کل آدم استرسی هستم و زیاد فکر و خیال میکنم. الان هم ترس از شکست و نتیجه نگرفتن تو کنکور واقعا به اوجش رسیده ...
با توجه با اینکه سنم هم دیگه بالا رفته، من سال ۹۰ لیسانس گرفتم و بعد از اعلام نتایج کنکور و قبول نشدنم تو سال ۹۱ رفتم خدمت و بعدشم دنبال کار و ... بعد از اینکه خیالم از داشتن یه کار و درآمد راحت شد نتونستم جلو علاقه خودم به درس خوندن رو بگیرم.
رفتم دوباره پارسه ثبت نام کردم و با وجود اینکه این همه سال از جو درس دور بودم شروع نسبتا امیدوار کننده ای داشتم.
ولی میدونستم باید خیلی بیشتر تلاش کنم. از اول برنامه ریزی تا الان وقفه داشتم تو برنامه ولی هرجور بوده جمش کردم.
حتی عید اصلا مرخصی نگرفتم و گذاشتم که دو سه هفته مونده به کنکور رو مرخصی بگیرم.
الان آزار دهنده ترین موضوع ترس از شکسته که از دیروز خیلی شدید سراغم اومده و استرسم رو به حداکثر رسونده.
واقعا نمیدونم چجوری باهاش کنار بیام و بتونم با خونسردی به برنامه درسیم ادامه بدم.
امیدوارم خدا یه لطفی بهم بکنه و مصداق این شعر بشه که : " عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ..."

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعرِ من حقیقت یک ماجرا کم است ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , amineh89 , tabassomesayna
ارسال: #۲۶۸۹۹
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۰۷:۴۶ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۲ فروردین ۱۳۹۵ ۰۷:۱۷ ب.ظ)reza.kh نوشته شده توسط:  حقیقتا الان بیشتر از اینکه نگران از دست دادن کارم باشم نگران به هم خوردن نظم فکری و تمرکزم هستم ...
تقریبا با یک استرس معمولی از نوع مثبت به مرور و جمع بندی درسا مشغول بودم که یهو این اتفاق افتاد.
در کل آدم استرسی هستم و زیاد فکر و خیال میکنم. الان هم ترس از شکست و نتیجه نگرفتن تو کنکور واقعا به اوجش رسیده ...
با توجه با اینکه سنم هم دیگه بالا رفته، من سال ۹۰ لیسانس گرفتم و بعد از اعلام نتایج کنکور و قبول نشدنم تو سال ۹۱ رفتم خدمت و بعدشم دنبال کار و ... بعد از اینکه خیالم از داشتن یه کار و درآمد راحت شد نتونستم جلو علاقه خودم به درس خوندن رو بگیرم.
رفتم دوباره پارسه ثبت نام کردم و با وجود اینکه این همه سال از جو درس دور بودم شروع نسبتا امیدوار کننده ای داشتم.
ولی میدونستم باید خیلی بیشتر تلاش کنم. از اول برنامه ریزی تا الان وقفه داشتم تو برنامه ولی هرجور بوده جمش کردم.
حتی عید اصلا مرخصی نگرفتم و گذاشتم که دو سه هفته مونده به کنکور رو مرخصی بگیرم.
الان آزار دهنده ترین موضوع ترس از شکسته که از دیروز خیلی شدید سراغم اومده و استرسم رو به حداکثر رسونده.
واقعا نمیدونم چجوری باهاش کنار بیام و بتونم با خونسردی به برنامه درسیم ادامه بدم.
امیدوارم خدا یه لطفی بهم بکنه و مصداق این شعر بشه که : " عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ..."
مدیریت بحران!
اینکه یه کنکور بیش نیست اما تو زندگی مسایلی پیش میاد که بزرگتره از این. برای زندگیتونم که شده مدیریت بحران یاد بگیرید. این کنکور که میگذره.
این رو هم بخونید:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Skyrim , Saman , Bahar_HS , tabassomesayna
ارسال: #۲۶۹۰۰
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۰۷:۵۱ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ فروردین ۱۳۹۵ ۰۷:۵۳ ب.ظ، توسط codin.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۲ فروردین ۱۳۹۵ ۰۷:۱۷ ب.ظ)reza.kh نوشته شده توسط:  
(12 فروردین ۱۳۹۵ ۰۶:۳۷ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  
(12 فروردین ۱۳۹۵ ۰۵:۳۵ ب.ظ)reza.kh نوشته شده توسط:  تقریبا یک سال و نیم بود که رفته بودم سرکار ... کاری که با هزار زحمت و منت پیدا کرده بودم ...
دیروز بهم زنگ زدن گفتن پاشو بیا برای تسویه حساب!! به همین راحتی ...
میخان تعدیل نیرو کنن ... دیروز و امروز واقعا ریخته بودم بهم ... آخه الان ؟؟؟ تو این شرایط ؟؟
دعا کنید برام زودتر با این شرایط کنار بیام و بتونم این یه ماه آخر مونده تا کنکور رو یه جوری جمعش کنم ...
میرم پا کتاب هزار و یک جور فکر و خیال میاد تو سرم ...... نگران آینده ام ....
به اندازه ای مهارت داشته باشید و جوری کار کنید که نگران از دست دادن کارتون نباشید و بدونید که اگه کارتون رو از دست دادید صاحب کارتون تا مدت ها نمیتونه نیروی مثل شما رو پیدا کنه در حالی که برای شما فرصت های شغلی زیادی هست.

حقیقتا الان بیشتر از اینکه نگران از دست دادن کارم باشم نگران به هم خوردن نظم فکری و تمرکزم هستم ...
تقریبا با یک استرس معمولی از نوع مثبت به مرور و جمع بندی درسا مشغول بودم که یهو این اتفاق افتاد.
در کل آدم استرسی هستم و زیاد فکر و خیال میکنم. الان هم ترس از شکست و نتیجه نگرفتن تو کنکور واقعا به اوجش رسیده ...
با توجه با اینکه سنم هم دیگه بالا رفته، من سال ۹۰ لیسانس گرفتم و بعد از اعلام نتایج کنکور و قبول نشدنم تو سال ۹۱ رفتم خدمت و بعدشم دنبال کار و ... بعد از اینکه خیالم از داشتن یه کار و درآمد راحت شد نتونستم جلو علاقه خودم به درس خوندن رو بگیرم.
رفتم دوباره پارسه ثبت نام کردم و با وجود اینکه این همه سال از جو درس دور بودم شروع نسبتا امیدوار کننده ای داشتم.
ولی میدونستم باید خیلی بیشتر تلاش کنم. از اول برنامه ریزی تا الان وقفه داشتم تو برنامه ولی هرجور بوده جمش کردم.
حتی عید اصلا مرخصی نگرفتم و گذاشتم که دو سه هفته مونده به کنکور رو مرخصی بگیرم.
الان آزار دهنده ترین موضوع ترس از شکسته که از دیروز خیلی شدید سراغم اومده و استرسم رو به حداکثر رسونده.
واقعا نمیدونم چجوری باهاش کنار بیام و بتونم با خونسردی به برنامه درسیم ادامه بدم.
امیدوارم خدا یه لطفی بهم بکنه و مصداق این شعر بشه که : " عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ..."
رضا جان من دقیقا از تیپ شخصیتی که میگی بودم (هستم). از وقتی یادمه برای هرچیزی نگرانی داشتم. نگرانی آینده... آیا این درس خوب پیش میره؟ این پروژه شکست میخوره کلا به فنا میرم؟ استاد رابطش باهام خراب نمیشه؟ درواقع ترکیبی بودم از منفی نگری و ایده آل گرایی.

به صورت اتفاقی یه کتاب خوندم به اسم how to stop worrying and start living از دیل کارنگی که زندگیمو عوض کرد. الان شش ماهه باورت نمیشه منی که نگرانی های زندگیم ۲۴ ساعته بود الان در شبانه روز به دقیقه نمیرسه. هر چند ساعت یه نگرانی میخواد بیاد تو ذهنم در لحظه بهش میگم که زندگی کوتاه تر از اونه که با چیزهای احمقانه خودمونو اذیت کنیم و از ذهنم بیرونش میکنم. ارشد معدل دانشگاه استاد تز همشون یه وجه اشتراک دارن و اون اینه که "احمقانه" هستن. منی که اگر یه درسی نمرم خوب نمیشد کلی ذهنم مشغول بود خداییش الان میگم الان اگر از ارشد اخراج بشم بیشتر از ۵ دقیقه نگران اون نمیشم. نه کاری دارم نه سرمایه ای ولی باور دارم که زندگی (خیلی)کوتاهه. ۵۰ سال ازش مونده ماکزیمم و خلاصه تموم میشه و "هیچ چیز" ارزش نداره یک ثانیه استرس به خودمون وارد کنیم و هم اذیت بشیم .
تلاش کنیم برای این که تا میتونیم به دست بیاریم از زندگی ولی یادمون باشه اگر نشد هیچ اتفاقی بدی نیفتاده چون به اندازه مناسبی تلاش کردیم و کلی چیز یادگرفتیم و اصلا ضرر نکردیم. امسال نشد سال بعد نشد هروقتی که به اندازه کافی تونستی اماده بشی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: blackhalo1989 , diligent , Saman , Skyrim , The BesT , **sara** , Parisa-SH , Somayeh_Y , so@ , sara9009 , tabassomesayna , Mahdye
ارسال: #۲۶۹۰۱
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۰۸:۳۰ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۲ فروردین ۱۳۹۵ ۰۷:۵۱ ب.ظ)codin نوشته شده توسط:  رضا جان من دقیقا از تیپ شخصیتی که میگی بودم (هستم). از وقتی یادمه برای هرچیزی نگرانی داشتم. نگرانی آینده... آیا این درس خوب پیش میره؟ این پروژه شکست میخوره کلا به فنا میرم؟ استاد رابطش باهام خراب نمیشه؟ درواقع ترکیبی بودم از منفی نگری و ایده آل گرایی.

به صورت اتفاقی یه کتاب خوندم به اسم how to stop worrying and start living از دیل کارنگی که زندگیمو عوض کرد. الان شش ماهه باورت نمیشه منی که نگرانی های زندگیم ۲۴ ساعته بود الان در شبانه روز به دقیقه نمیرسه. هر چند ساعت یه نگرانی میخواد بیاد تو ذهنم در لحظه بهش میگم که زندگی کوتاه تر از اونه که با چیزهای احمقانه خودمونو اذیت کنیم و از ذهنم بیرونش میکنم. ارشد معدل دانشگاه استاد تز همشون یه وجه اشتراک دارن و اون اینه که "احمقانه" هستن. منی که اگر یه درسی نمرم خوب نمیشد کلی ذهنم مشغول بود خداییش الان میگم الان اگر از ارشد اخراج بشم بیشتر از ۵ دقیقه نگران اون نمیشم. نه کاری دارم نه سرمایه ای ولی باور دارم که زندگی (خیلی)کوتاهه. ۵۰ سال ازش مونده ماکزیمم و خلاصه تموم میشه و "هیچ چیز" ارزش نداره یک ثانیه استرس به خودمون وارد کنیم و هم اذیت بشیم .
تلاش کنیم برای این که تا میتونیم به دست بیاریم از زندگی ولی یادمون باشه اگر نشد هیچ اتفاقی بدی نیفتاده چون به اندازه مناسبی تلاش کردیم و کلی چیز یادگرفتیم و اصلا ضرر نکردیم. امسال نشد سال بعد نشد هروقتی که به اندازه کافی تونستی اماده بشی

چقدر خوبه که مانشت هست ...
چقدر خوبه که مانشتی ها هستن ...
کسایی که میتونی حرفایی رو بهشون بگی که به هیچکس دیگه ای نمیتونی بگی ...
نمیدونم چه حسیه ولی هر وقت میام اینجا، حتی اگه جوابم رو هم نمیگیرم باز هم افرادی هستن که انرژی میدن، کمک میکنن بیای بالا
کمک میکنن به خودت بیای حتی اگه شده یه همدردی ساده ... حس خیلی خوبیه ... این حس رو مدیون شما مانشتی ها هستم.

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعرِ من حقیقت یک ماجرا کم است ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: codin , diligent , Saman , **sara** , ele , MisTeR
ارسال: #۲۶۹۰۲
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۰۹:۳۲ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
اولای نوجوانی آرزوهای خیلی بزرگی داشتم , تا همین دوسال و خورده ای پیش که وارد دانشگاه شدم . بعد از اون دیگه رفته رفته آرزوهام کوچک تر شد. حقیقتا نمیدونم چرا, از خودم نا امید شدم ؟ عقلانی تر به آینده فکر میکنم ؟ شرایط منو وادار کرده که اینجور بشم ؟
هر چی هست خوب نیست . ی ذره که فکر میکنم میبینم ی مقدار زیادیش به خاطر تلاش هاییه که نکردم , ینی آینده اگه چیزی که میخوام نشم از خودم باید گله کنم . ولی تنبلی نمیزاره اونجور که میخوام بشم . لعنت به تنبلی ...

راهی به انتها هست؟
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: amineh89
ارسال: #۲۶۹۰۳
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۰۹:۵۶ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
سانس آقایون شده :-) تبریک میگم به آقایونی که این همه غر میزدن اینجا همش سانس بانوانه :-)

همه در حسرت یک پروازند؛
من به پرواز نمی اندیشم؛
به تو می اندیشم؛
تو که زیباتر از اندیشه یک پروازی..
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Saman , Skyrim , sara9009 , Parisa-SH , jazana , tabassomesayna
ارسال: #۲۶۹۰۴
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۱۰:۰۹ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
بدجوری سرما خوردم
ماسکم میزنم تو خونه که یوقت ویروس به بقیه منتقل نشه، خفه شدم...

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی >>وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی >>وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی >>یَفْقَهُوا قَوْلِی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: arezoo174
ارسال: #۲۶۹۰۵
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۱۰:۲۲ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۲ فروردین ۱۳۹۵ ۱۰:۰۹ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط:  بدجوری سرما خوردم
ماسکم میزنم تو خونه که یوقت ویروس به بقیه منتقل نشه، خفه شدم...
یادته کامپیوترم ویروس گرفته بود بهم خندیدی -_- برو از خدا بترس Dodgy

همه در حسرت یک پروازند؛
من به پرواز نمی اندیشم؛
به تو می اندیشم؛
تو که زیباتر از اندیشه یک پروازی..
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: vesta
ارسال: #۲۶۹۰۶
۱۲ فروردین ۱۳۹۵, ۱۱:۵۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
یه تقسیم بندی هست اینطوریه: پسر مجرد - مرد متاهل - زن
آخر تقسیم بندیه دیگه!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۲۶۹۰۷
۱۳ فروردین ۱۳۹۵, ۱۲:۵۳ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ فروردین ۱۳۹۵ ۰۱:۴۵ ب.ظ، توسط fo-eng.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

واقعا چه می شود اگر گاهی هم دلمان برای خودمان تنگ شود

یک روز
فقط یک روز
به اندازه تمام لحظات از یاد رفته
به دور از وهم فراموشی
با تمام چیزهایی که نداریم
پشت پلک هایی بسته
اشک های هزار ساله بریزیم
و باران
بعد از تصور یک خنده
گریستن را برای لحظه های نو آغاز کند
همان جا
همان لحظه
بی هیچ سروصدایی
گم شویم
واقعا چه می شود اگر گاهی هم دلمان برای خودمان تنگ شود؟

روزگار خوبی را آرزو میکنم
برای آنهایی که
با تمام بدی هایی که دیدند
یاد نگرفتند بد باشند

خداوندا ... کدام نقطه ی زمین، از تو خالیست که خلق تو را در آسمان می جویند؟! منصور حلاج
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: MajidNasiri , diligent , soheila-zd
ارسال: #۲۶۹۰۸
۱۳ فروردین ۱۳۹۵, ۰۱:۱۰ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
قبلا با یه ۱۱۰۰ میتونستی دو ساعت بچه ها رو سرگرم نگه داری. امشب با آیفون و کلی بازی روش هم نتونستم کاری کنم میگفتن بازیا تکراریه :|
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , ele , jazana , crevice , **sara** , sara9009
ارسال: #۲۶۹۰۹
۱۳ فروردین ۱۳۹۵, ۰۵:۴۷ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۲ فروردین ۱۳۹۵ ۰۷:۵۱ ب.ظ)codin نوشته شده توسط:  به صورت اتفاقی یه کتاب خوندم به اسم how to stop worrying and start living از دیل کارنگی که زندگیمو عوض کرد.

این همونه که با عنوان ؛آیین زندگی؛ به فارسی ترجمه شده؟
میشه سال نشر و عناوین یکی دو بخش اول رو بگید.
ممنون
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۲۶۹۱۰
۱۳ فروردین ۱۳۹۵, ۰۷:۲۳ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خیلی سخته که یکی رو بخاطر اینکه دوسش داری رها کنی...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: nina69 , tabassomesayna , samaneh@90


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۵۶,۴۲۴ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۶۱۹,۸۹۷ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۰,۴۶۵ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۳۴,۷۶۰ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۱۹۲ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۳۴۰ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۳۵۲ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۸,۵۲۴ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۱,۳۲۲ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۷,۶۵۹ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close