تالار گفتمان مانشت

نسخه‌ی کامل: یادش بخیر..پارسال این روزا
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
انگار یه قرن پیش بود که تصمیم گرفتم بشینم درس بخونم واسه ارشد...یه عالمه کتاب خریدم...ریختمشون توی اتاقم..روزی ۲ ساعت فقط ورق میزدم صفحه هاشونو هی پیش خودم میگفتم کی اینارو بخونه؟...یعنی میشه؟..میتونم؟...کلی استرس و شک و تردید داشتم....درس ها کند پیش میرفت...یا چیزی رو یاد نمیگرفتم یا اگرم می فهمیدم تست هاشو نمیتونستم بزنم.. کلا حس بدی بود...فکر میکردم هیچ وقت این چند ماه نمیگذره..اما چه زود گذشت...
پارسال این روزا
سرباز بودم، هر روز یک بحث و دعوایی با رئیسم داشتم بیچارش کردم، می خواست منو بفرسته سرکلاس درس بدم اما زیر بار نمیرفتم.
جیم شدنای ساعت 9 صبح و خروج خوردن ساعت 3 بعدازظهر
خوردن نهار کارپرداز دودرمون و خواهش های تلفنیش که یکمی براش نگهدارم.

گوش دادن به درخت و انرژی گرفتن،تصمیم واسه خوندن دوباره و ...
(27 تير 1391 11:10 ب.ظ)arixooo نوشته شده توسط: [ -> ]انگار یه قرن پیش بود که تصمیم گرفتم بشینم درس بخونم واسه ارشد...یه عالمه کتاب خریدم...ریختمشون توی اتاقم..روزی ۲ ساعت فقط ورق میزدم صفحه هاشونو هی پیش خودم میگفتم کی اینارو بخونه؟...یعنی میشه؟..میتونم؟...کلی استرس و شک و تردید داشتم....درس ها کند پیش میرفت...یا چیزی رو یاد نمیگرفتم یا اگرم می فهمیدم تست هاشو نمیتونستم بزنم.. کلا حس بدی بود...فکر میکردم هیچ وقت این چند ماه نمیگذره..اما چه زود گذشت...

ایوللللللللللللل
منم کتابام تو اتاقه یعنی هر هفته چن تا بهش اضافه میشه...
الان از هر کتابی چن تا منبع دارم
ولی تا حالا هیچی نخوندم....
ولی دم شما گرم که میگی هیچی نمیفهمیدیBig Grin
ایشالله با راهنمایی های شما ما هم سعی میکنیم یه رتپه ی تپل بیاریمShy
یادش بخیر 3سال پیش در تکاپو برای دفاع از پایان نامه کارشناسی......
یادش بخیر 2سال پیش تصمیم گرفتیم بنشینیم برا ارشد بخونیم ....دو دل بودیم که چه کنیم.....ولی با توکل به خدا شروع کردیم به خوندن......چه لحظاتی داشتیم....بعضی وقتها امید...بعضی وقتها ناامیدی......
یادش بخیر پارسال منتظر اعلام نتایج ارشد بودیم......
و الان در تکاپو برای تعیین موضوع پایان نامه ارشد!!!!!
و انشالله سال دیگه این موقع در تکاپو برای دفاع از پایان نامه.....
و سال بعدش را دیگه فقط خدا میدونه....

خدایا وقتی به گدشته فکر میکنم که چه بودم و به کجا رسیدم و چه خواهم شد فقط میتونم بگم توکل به تو....
فقط خودت تنها امیدم هستی و تنها پشتوانه برای گذراندن روزهایی که در پیش رو دارم.....
این زندگی هم واسه خودش داستانیه...دغدغه های دیروزت خیلی یادت بمونه تبدیل میشه به خاطره...اصلا بعضی وقتها یادت نمیاد که سخت بوده...الان کسی از من بپرسه چجوری قبول شدی...میگم عین آب خوردن..اصلا کاری نداشت که...فکر کنم این چیز خوبیه که آدم سختی های گذشته رو فراموش میکنه..
پارسال این موقع، آموزشی بودم... خیلی روزای سختی بود (فیزیکی)، ولی کلی خوش گذشت!
سال قبلش این موقع، رتبه کنکورم اومده بود و گند زده بودم... اما هنوز منتظر بودم ببینم علوم تحقیقات قبول می شم یا نه ... چه روزای بدی بود ...
چقدر خوب شد که علوم تحقیقات قبول نشدم (با بهتره بگم چقدر خوب شد که علوم تحقیقات قبول شدم ولی یه سال بعد فهمیدم ... وختی که کنکور سال دومم رو هم داده بودم!)... چون اگه می فهمیدم تو تکمیل ظرفیت قبول شدم هیچ وخت شریف قبول نمی شدم...
لینک مرجع