|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Eternal - 03 آبان ۱۳۹۲ ۰۹:۵۸ ب.ظ
(۰۳ آبان ۱۳۹۲ ۰۸:۴۵ ب.ظ)Snow White نوشته شده توسط: چراسرعت مانشت اینقد پایین اومده!
آره سرعتش چند روزی هستش خیلی پایینه ، چند بار باید ری لود رو بزنیم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 03 آبان ۱۳۹۲ ۱۱:۵۴ ب.ظ
امشب این لینک رو براتون میگذارم که با خوندش با انرژی بیشتر زندگی تون و هدفتون رو دنبال کنید.
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - good-wishes - 04 آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۲۳ ق.ظ
امشب بچه ۲ ساله همسایه رو از بغل باباش گرفتیم و آوردیم تو حیاطمون .
اولش خوب بود اما چشمش همش به دنبال باباش بود
بهش گفتیم سوار ماشین می کنیمت که ببریم سر کوچه به بابات بدیمت
با وجود اینکه ماشین سواری رو خیلی دوست داره همش نگران به پشت سرش نگاه میکرد و می گفت : بابا، بابا، بابا ...
با هرچیزی خواستیم تطمیعش کنیم نگرانیش بیشتر میشد و بلند تر پدرش رو صدا میزد
و دیگه نزدیک بود گریه کنه که پسش دادیم به باباش
چقدر خجالت کشیدم . خدایا ببخش !
هروقت دنیا مرا از آغوش تو گرفت و به من وعده رسیدن به تو را داد ، با آغوش باز پذیرفتمش ، غافل از اینکه این رفتن بازگشتی ندارد و زمانی که سرمست بودم این تو بودی که مرا از آغوش کذایی دنیا پس گرفتی
رهایم نکردی ، رهایم نکن
۳ آبان ۹۲ - ساعت ۱۰ شب
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nazanin_sh - 04 آبان ۱۳۹۲ ۰۷:۲۴ ب.ظ
امروز خیلی دلم گرفته .
نمیدونم دارم چیکار میکنم
تا حالا شده از یکی یه دلخوریه خییییییییییلی بزرگ داشته باشید و بهش نگید بعد یهو اعصابتون خورد بشه کل دلخوریارو دوست داشته باشید سرش خالی کنید؟!؟! بعدشم هم پشیمون باشید هم نباشید!
اصن خودمم نمیدونم چی میگم . حالا توی این دوره کنکور یکی نیس بگه آزار داری همچین کاری میکنی که اعصاب خودتم خورد بشه
دوست ندارم کسی ازم دلخور باشه . ولی بعضیا حقشونه . خب چیزی نگم دل خودم آروم نمیشه . چیزیم میگم بازم چون یکی دیگه رو ناراحت کردم دلم آروم نمیشه
من چیکااار کنم؟
خودمم نمیدونم چی میگم  
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 04 آبان ۱۳۹۲ ۰۸:۳۹ ب.ظ
(۰۴ آبان ۱۳۹۲ ۰۷:۲۴ ب.ظ)nazanin_sh نوشته شده توسط: نمیدونم دارم چیکار میکنم
تا حالا شده از یکی یه دلخوریه خییییییییییلی بزرگ داشته باشید و بهش نگید بعد یهو اعصابتون خورد بشه کل دلخوریارو دوست داشته باشید سرش خالی کنید؟!؟! بعدشم هم پشیمون باشید هم نباشید!
اصن خودمم نمیدونم چی میگم . حالا توی این دوره کنکور یکی نیس بگه آزار داری همچین کاری میکنی که اعصاب خودتم خورد بشه
دوست ندارم کسی ازم دلخور باشه . ولی بعضیا حقشونه . خب چیزی نگم دل خودم آروم نمیشه . چیزیم میگم بازم چون یکی دیگه رو ناراحت کردم دلم آروم نمیشه
من چیکااار کنم؟
خودمم نمیدونم چی میگم   
جوابتون رو خودتون تو امضایی که دارید بیان کردید :
سعی کن در زندگی مثل زودپز باشی در اوج جوش آوردنت سوت بزنیBig Grin
مطمئنا کسی که ازش ناراحت بودید بی تقصیر هم نبوده .. حالا کم و زیاد داره .. در اینجور مواقع و زمانی که خودتون سبک شدید سعی کنید که اون بنده خدا رو هم سبک کنید . یعنی باهاش تماس بگیرید و توضیح بدید که دلیل رفتارتون چی بوده .
زیاد سخت نگیرید ..
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nazanin_sh - 04 آبان ۱۳۹۲ ۱۰:۵۱ ب.ظ
(۰۴ آبان ۱۳۹۲ ۰۸:۳۹ ب.ظ)saam نوشته شده توسط: جوابتون رو خودتون تو امضایی که دارید بیان کردید :
سعی کن در زندگی مثل زودپز باشی در اوج جوش آوردنت سوت بزنیBig Grin
مطمئنا کسی که ازش ناراحت بودید بی تقصیر هم نبوده .. حالا کم و زیاد داره .. در اینجور مواقع و زمانی که خودتون سبک شدید سعی کنید که اون بنده خدا رو هم سبک کنید . یعنی باهاش تماس بگیرید و توضیح بدید که دلیل رفتارتون چی بوده .
زیاد سخت نگیرید .. 
ممنون saam عزیز
برام دعا کنید
امان از بشر !!! انقد دلم میخواست خدا بهم بگه الان دقیقا چیکار کنم که درست باشه
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - azad_ahmadi - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۲:۱۱ ق.ظ
تسلیت میگم به خانواده های این عزیزان.
وضعیت مرزی دو کشور بلژیک و هلند به این صورت هست :
![[تصویر: 222375_S3IIsyUes8.jpg]](https://img.manesht.ir/222375_S3IIsyUes8.jpg)
اما وضعیت مرزی ایران با تمام همسایگانش به این صورت :
![[تصویر: 4]](http://media.isna.ir/content/Rouhollah+Vahdati-9-63.jpg/4)
متاسفانه، و بسیار متاسفانه ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sara901 - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۲:۲۰ ق.ظ
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۹:۴۵ ق.ظ
اینو حتما بخونین....فوق العاده س
__________________________
در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟
زن به سرعت گفت: "هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟
زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد.
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟
زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم !
گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: "باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم…
در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!
۱) همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند.
۲) همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
۳) همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
۴) همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Breeze - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۱:۰۱ ب.ظ
ای خدا .. آخه یکی نیست بگه دختر جان بشین کار کن ... ۹۸% پایان نامه ام تمومه حالا سر این ۲% آخرش چرا اینقدر تنبلی میکنم .. .. مقاله ام هم باید اوکی کنم ای خداااااااااااااااا یه سر جو کمکم کن به خودم بیام ((
دیر شدددددددددددددددددددد
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۳:۳۰ ب.ظ
اصفهانی نیستم ولی اصفهان رو خیلی زیاد دوست دارم...
هیچ جای ایران مث اصفهان نمیشه...
دلم برای اون روزای اصفهان تنگ شده...
شهرخاطره ها...
اصفهان یادت بخیر
آه...ای روزگار...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Menrva - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۳:۵۲ ب.ظ
(۰۵ آبان ۱۳۹۲ ۰۳:۳۴ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: (05 آبان ۱۳۹۲ ۰۳:۳۰ ب.ظ)Snow White نوشته شده توسط: اصفهانی نیستم ولی اصفهان رو خیلی زیاد دوست دارم...
هیچ جای ایران مث اصفهان نمیشه...
دلم برای اون روزای اصفهان تنگ شده...
شهرخاطره ها...
اصفهان یادت بخیر
آه...ای روزگار...
حالا ببینید اصفهانیا ی دور از اصفهان چی میکشند . واسه همینه که میگوید:
"دلم میخواد به اصفهان برگردم
بازم به اون نصف جهان برگردم
برم اونجا بشینم باز کنار زاینده رود
و فوتبال بچه ها را در کف زاینده رود بی آب تماشا کنم. 
حرف دلموگفتین برم اونجا بشبنم رو سی وسه پل کنارزاینده رود(بااینکه بی آبه ولی بازهم به دل میشینه و خیلی قشنگه)
میدون نقش جهانو خیلی دوس دارممم چقد راه میرفتم اونجا....
اصفهان یه حال و هوای دیگه داره
واقعا خیلییییی دلم برای اصفهان تنگ شده
یادش بخیر
دلم اصفهان میخواااددد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - eris229 - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۷:۳۲ ب.ظ
از صبح همش این ابرها می اومدن، دست تکون میدادن (بعضا زبون درازی هم میکردند) و میرفتند. اما بالاخره ۴ قطره بارون هم اومد که آرزو به دل نمونیم خدایا شکرت
-----
اینجا چه خبره؟
چرا همه چی چپ به راست شد!
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - kati - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۷:۵۸ ب.ظ
(۰۵ آبان ۱۳۹۲ ۰۷:۳۲ ب.ظ)eris229 نوشته شده توسط: از صبح همش این ابرها می اومدن، دست تکون میدادن (بعضا زبون درازی هم میکردند) و میرفتند. اما بالاخره ۴ قطره بارون هم اومد که آرزو به دل نمونیم خدایا شکرت
-----
اینجا چه خبره؟
چرا همه چی چپ به راست شد!
ولی فعلا وضعیت ما که شده مثل کارتون سرندیپیتی میری بیرون می بینی همه چی ارومه اما بعدش ناغافل در عرض ۱ دقیقه بارون شدید همه جا رو می گیره 
ادم تا به خودش میاد می بینه خیس شده ...
خدا رو شکر
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fifa2020 - 05 آبان ۱۳۹۲ ۰۸:۰۳ ب.ظ
پرسپولیس(لنگ ) به صدر آمد و اما هنوز تو نیامدی . . . =))
|