به اینکه چطور میشه به یه سری چیزا فکر نکرد؟
منظورم یه جور روزه هست، روزه فکری.
به اینکه فردا ازمون و چ کار میکنم؟؟؟
به این که امتحانهای خدا گاهی تمام نشده، ولی تو فکر میکنی تمام شده و هرچی بوده همین بوده !
گاهی یه شوک بهت وارد میکنه ببینه در چه حالی ؟ خودتو میبازی یا هنوز امیدت بهش هست ؟ حواست هست یا نه ؟!
دارم به این فکر میکنم که آخرش چی میشه ؟؟؟ خدا چی برام در نظر گرفته که هر بار یجوری مانع میشه.
به اینکه حکمت اتفاقایی که تو ندگیم می افته چیه؟
به اینکه چه روز هایی در پیش دارم؟
به اینکه خدا چقدر منو می بینه و صدام رو می شنوه؟
هنوزم خدا مثل قدیم ها بهم توجه می کنه؟ به اینکه کی می تونم با یه ارامش خاطر بگم به چیزهایی که می خواستم رسیدم....
به شروعی دوباره و اجازه ای که خدا برای ادامه ی زندگی بهم داد
به اینکه چطوری دوباره موتورم روشن بشه واسه درس خوندن ۴ روزه یه کلمه نخوندم و چهارشنبه هم امتحان میانترم دارم
به این که پروزم چی میشه
و به اینکه امروز رو بازم از دست دادم
کیست مرا یاری کند؟
و بار دیگر تاریخ شاهد فریادی درگلو مانده در پهنه کربلا بود که به وسعت همه گوشهای عالم صدایی بر آمد که "کیست مرا یاری دهد" ولی این بار نه از حلقوم حسین مظلوم در عاشورا !!!؟
پسرانش که در راه ولایت پرپر شده اند را صدا نمیزند چرا که آنچه در راه خدا داده است پس نمی گیرد! حتی پس از شهادتشان از خیمه بیرون نیامده تا مگر چشمش در چشم برادر نیافتد!
آری این دفعه این عقیله بنی هاشم، زینب کبری است که در همچو شبی و در آغاز حماسه زینبی خود در تکمیل مجاهدت برادر در صحرای کربلا سری به سوی برادر می چرخاند و برادر را برای یاری می طلبد اما چه سود که سر برادر را بر نی در مقابل می بیند و خود از این درخواست شرم می کند
عباس، علی اکبر و قاسم و... را صدا می زند و که ببینید همه زنان و دختران را سوار بر شتران بی محمل کردم و کسی نیست مرا سوار کند! و اینچنین است که نغمه زینبیش در آغاز این حماسه من و تو را خطاب قرار داده است و ای آنکه فریاد یا لیتنی کنت معک سر می دهی این تو و این مددی به این بانوی حماسی کربلا، این تو و بیدار سازی غافلان و خفته گان تا در حماسه زینبی نقشی داشته باشیم.
مهدی جودکی
و
نسیم زندگی دینی
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
به این که باز هم کلی چیزها اینجا نوشتم اما پیش از اونکه دکمه ارسال رو بزنم پاکشون کردم
به اینکه چرا اینطوری میشه؟
به اینکه با این همه حرف تو دلم باید چی کارکنم؟
به اینکه از همه چیز خسته ام!
به همه چیزو هیچی . اونقدر فکرم درگیره که فراموشی گرفتم
یعنی میشه یه روز فکرم آروم بشه ؟
به این که چرا بچه ها هر روز شلغم میذارن رو گاز و هر روز شلغم ها می سوزه
و بوی سوختگیش میاد!دیگه در تشخیص نوع سوختگی استادی شدیم برا خودمون! از شلغم و سیب زمینی و عدس و برنج گرفته برو جلو
(۱۸ آذر ۱۳۹۲ ۰۱:۱۱ ق.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط: به این که چرا بچه ها هر روز شلغم میذارن رو گاز و هر روز شلغم ها می سوزه
دیگه در تشخیص نوع سوختگی استادی شدیم برا خودمون! از شلغم و سیب زمینی و عدس و برنج گرفته برو جلو
انرژی مثبت جان این پستت باعث شد من به این فکر کنم شلغم هایی رو که مامانم صبح خریده و پخته بود،چه کسی، چه زمانی و چگونه خورده است به نحوی که اثری از آثارش نمونده بود
ولی این سوختگی ها یه نکته مثبت داره که ندیدیش
اگر به همین نحو ادامه بدید، بوی سوختگی تا اتاق مسئول خوابگاه تون میره و احتمالا پادرمیونی می کنه سهمیه ژتون تون رو افزایش بدهند تا از امر خطیر سوزانیدن غذا خلاصی یابید
به اینکه اختلاف بین دار و ندار خیلی زیاده.
به اینکه سالمم و خدارا شکر که سالمم.
به اینکه خسته شدم اینقدر که به این موضوع فکر کردم چرا نمیتونم از ذهنم خارجش کنم