تالار گفتمان مانشت
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - نسخه‌ی قابل چاپ

صفحه‌ها: ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴
شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - sherkat - 31 خرداد ۱۳۹۳ ۰۴:۱۸ ب.ظ

تا توانی در جهان ساده و یکرنگ باش ///// قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - aamitis - 02 تیر ۱۳۹۳ ۰۲:۵۴ ب.ظ

یک دقیقه زل زدن در چشم زیبای تو چند ؟
افتخار ناز پیــــــــچ و تاب موهای تو چند ؟
حال چون آرامشت سهم کسی غیر من است
غرق گشتن در هجوم موج غمهای تو چند ؟
در شمال شهر عشقت زندگی رویایی است
گوشه ی پرت جنوب شهر دنیای تو چند ؟
بهره برداری ز مهرت حق از ما بهتران
بسته ای از غصه ها و درد و دعوای تو چند ؟
ذوق شعر آنچنانی نیست در فهرست من
حق ماندن با تب داغ غزلهای تو چند ؟
مهر در کانون گرم خانواده سهم تو
شب نشینی در تگرگ سخت سرمای تو چند ؟
خنده در مهتاب و نور ماه ارزانی تو
اشک در تاریکی سنگین شبهای تو چند ؟
زیرکی در عاشقی را من نخواهم خواستن
کند ذهنی در جواب یک معمای تو چند ؟
نازنین ، خوش قد و بالا ، مهربانی مال تو
یک نگاه مهربان بر قد و بالای تو چند ؟
قدرت من در خرید "دوستت دارم " کم است
جمله های تلخ و غمگین سخنهای تو چند ؟
جشن در ویلای ساحل آنقدر جذاب نیست
مرگ در دلتنگی غمگین دریای تو چند ؟
* جواد مزنگی

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - M@ys@M - 02 تیر ۱۳۹۳ ۰۴:۳۹ ب.ظ

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهروماه
.
.
زمستان است......

RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - chaka - 02 تیر ۱۳۹۳ ۰۶:۰۳ ب.ظ

(۰۲ تیر ۱۳۹۳ ۰۴:۳۹ ب.ظ)M@ys@M نوشته شده توسط:  سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت


دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

.
.
زمستان است......

گمونم این دمت گرم از اینجا ایجاد شده دم شاعرش گرم....Big Grin

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - M@ys@M - 02 تیر ۱۳۹۳ ۰۸:۵۴ ب.ظ

(۰۲ تیر ۱۳۹۳ ۰۶:۰۳ ب.ظ)chaka نوشته شده توسط:  
(02 تیر ۱۳۹۳ ۰۴:۳۹ ب.ظ)M@ys@M نوشته شده توسط:  سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت


دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

.
.
زمستان است......

گمونم این دمت گرم از اینجا ایجاد شده دم شاعرش گرم....Big Grin

شاید! Big Grin
شاعرش «مهدی اخوان ثالث» هست یادم رفت بنویسم Smile

RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - sahar salehi - 03 تیر ۱۳۹۳ ۱۱:۲۹ ق.ظ

مرسی که هستی
و هستی را رنگ می‌‌آمیزی
هیچ چیز از تو نمی‌خواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو
نه
راه نرو
می‌ترسم پلک بزنم
دیگر نباشی

عباس معروفی

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - sazesh - 03 تیر ۱۳۹۳ ۱۲:۰۹ ب.ظ

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

Re: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - Donna - 06 تیر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۰ ق.ظ

ﺷﺐ ﺳﺮﺩﻱ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﻦ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ.
ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭﻱ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﭘﺎﻳﻲ ﺧﺴﺘﻪ.
ﺗﻴﺮﮔﻲ ﻫﺴﺖ ﻭ ﭼﺮﺍﻏﻲ ﻣﺮﺩﻩ.

ﻣﻲ ﻛﻨﻢ، ﺗﻨﻬﺎ، ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ:
ﺩﻭﺭ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﺯ ﻣﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ.
ﺳﺎﻳﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﮔﺬﺷﺖ،
ﻏﻤﻲ ﺍﻓزود ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﻏﻢ ﻫﺎ.

ﻓﻜﺮ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻭﻳﺮﺍﻧﻲ
ﺑﻲ ﺧﺒﺮ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺩﻝ ﻣﻦ
ﻗﺼﻪ ﻫﺎ ﺳﺎﺯ ﻛﻨﺪ ﭘﻨﻬﺎﻧﻲ.

ﻧﻴﺴﺖ ﺭﻧﮕﻲ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺍﻧﺪﻛﻲ ﺻﺒﺮ، ﺳﺤﺮ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺍﺳﺖ.
ﻫﺮ ﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮ ﺁﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻝ:
ﻭﺍﻱ، ﺍﻳﻦ ﺷﺐ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﺍﺳﺖ!

ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﻮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﻴﺰﻡ؟
ﻗﻄﺮﻩ ﺍﻱ ﻛﻮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺭﻳﺰﻡ؟
ﺻﺨﺮﻩ ﺍﻱ ﻛﻮ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﺁﻭﻳﺰﻡ؟

ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﺐ ﻧﻤﻨﺎﻙ ﺍﺳﺖ.
ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻏﻢ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻝ،
ﻏﻢ ﻣﻦ، ﻟﻴﻚ، ﻏﻤﻲ ﻏﻤﻨﺎﻙ ﺍﺳﺖ

"ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﻱ"

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - aamitis - 06 تیر ۱۳۹۳ ۰۴:۵۳ ب.ظ

یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم

بد نگویم به هوا، آب، زمین

مهربان باشم، با مردم شهر

و فراموش کنم، هر چه گذشت

خانه‌ی دل، بتکانم از غم

و به دستمالی از جنس گذشت،

بزدایم دیگر، تار کدورت، از دل

مشت را باز کنم، تا که دستی گردد

و به لبخندی خوش

دست در دست زمان بگذارم



یاد من باشد فردا دم صبح

به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا

زندگی شیرین است، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی

کاسه‌ای آب به پشت سر لبخند بریزم، شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم، در دل

لحظه را دریابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی خودم، عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم



یاد من باشد فردا حتما

به سلامی، دل همسایه‌ی خود شاد کنم

بگذرم از سر تقصیر رفیق، بنشینم دم در

چشم بر کوچه بدوزم با شوق

تا که شاید برسد همسفری، ببرد این دل ما را با خود

و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست



یاد من باشد فردا حتما

باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست

و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست مرا

و بدانم که شبی خواهم رفت

و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی



یاد من باشد

باز اگر فردا، غفلت کردم

آخرین لحظه‌ی از فردا شب،

من به خود باز بگویم

این را

مهربان باشم با مردم شهر

و فراموش کنم هر چه گذشت

شعر "سیب" فروغ فرخزاد - morweb - 06 تیر ۱۳۹۳ ۰۷:۰۱ ب.ظ

گفته های شعر "سیب" فروغ فرخزاد از زبان باغبان و سیب


شعر زیبای حمید مصدق از زبان جوانی شیدا که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن:
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داد:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


و اما از زبان سیب بشنویم:
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود…
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! ”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ”
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت


و اما ناگفته های باغبان پدر فروغ:

من چه می دانستم، کاین گریزت ز چه روست؟
من گمانم این بود
که یکی بیگانه
- با دلی هرزه و داسی در دست -
در پی کندن ریشه از خاک
سر ز دیوار درون آورده
مخفی و دزدانه...
تو مپندار به دنبال یکی سیب دویدم ز پیت
و فکندم بر تو نگهی خصمانه!
من گمان می کردم چشم حیران تو چیزی می جست
غیر این سیب و درختان در باغ
به دلم بود هراسی که سترون ماند
شاخ نوپای درخت خانه...
و نمی دانستم راز آن لبخندی که به دیدار تو آورد به لب
دختر پاکدلم، مستانه!
من به خود می گفتم: «دل هر کس دل نیست!»
هان مبادا که برند از باغت
ثمر عمر گرانمایه تو،
گل کاشانه تو،
آن یکی دختر دردانه تو،
ناکسان، رندانه!
و تو رفتی و ندیدی که دلم سخت شکست
بعد افتادن آن سیب به خاک...
بعد لرزیدن اشک، در دو چشمان تر دخترکم...
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که در قلب من آرام آرام
خون دل می جوشد
که کسی در پس ایام ندید
باغبانی که شکست بیصدا، مردانه...

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - Donna - 06 تیر ۱۳۹۳ ۰۷:۲۵ ب.ظ

دلم تنگه خداست..
به یاد این شعر واقعا زیبا افتادم..

-------------------------------------------------

هر جای دنیایی دلم اونجاست
من کعبه‌‌مو دور تو می‌سازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا رو به تو سجاده بندازم


هر روز حسم تازه تر میشه
غرق تو می شم بلکه دریاشم
بیزارم از اینکه تمام عمر
از روی عادت عاشقت باشم

گاهی پرستیدن عبادت نیست
با اینکه سر رو مهر میذاری
گاهی برای دیدن عشقت
باید سر از رو مهر برداری

یک عمر هر دردی به من دادی
حس می کنم عین نیازم بود

جایی که افتادم به پای تو
زیباترین جای نمازم بود

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - نازین - ۱۰ تیر ۱۳۹۳ ۱۱:۰۱ ب.ظ

<<<<<<<<


موضوعی عشقی واجتماعی که در زمانهای نه چندان دوراتفاق افتاده وعاشقی پاکباز در دام عشقی نافرجام به قیمت از دست دادن همه چیز خود همچنان در کوی یار می گردد. سوری در نگاه هر بیننده ای یادآور سرگذشتی تلخ است.
>>>>>>

بوشلایب دوغما دیارین اوموب البته یاریندان

ال ئوزوب هر نه واریندان

قورخمایب شهریمیزین قیشدا آمانسیز بورانیندان نه قاریندان

گزیر آواره تاپا یاندریجی دردینه چاره٫ تاپا بیلمیر

چوخ سئویر عشقی باشیندان آتا آمما٫ آتا بیلمیر

اوا باخ آوچی دالینجا قاچیر ! آمما چاتا بیلمیر

ایش دونوب لیلی توشوب چوللره مجنون سوراغیندا

شیرین الده تئشه داغ پارچالایر فرهاد اتورموش اوتاغیندا

تشنه لب قو نئجه گور جان وئری دریا قیراغیندا

وارلیغین سون اثری آز قالیر ایتسین یاناغیندا

سانکی بیر کوزدو بورونموش کوله وارلیق اوجاقیندا

کوزه ریر پیلته کیمین یاغ توکونیب دیر چراغیندا

بوی آتیر رنج چاغیندا قوجالیر گنج چاغیندا

بیر آدامسیز "سوری آدلی" الی باغلی دیلی باغلی !



سوری جان ! اومما فلکدن فلکین یوخدی وفاسی

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - aamitis - 16 تیر ۱۳۹۳ ۰۱:۰۹ ب.ظ

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها میخواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن میگویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا ست؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
و بشر هیچ ندانست که بود
خود او هم به یقین آگه نیست
چون نمیداند کیست
چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست
"قیصر امین پور"

ﺍﯼ ﻓﺮﻭﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﻭﻍ
ﺍﯼ ﻃﻠﯿﻌﻪ ﯼ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﻭ ﺟﻬﻨﻤﯽ
ﭘﺲ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﺎﻝ ﺳﺮﺥ ﻣﯽ ﻧﻬﯽ ،
ﺑﺮ ﺩﻝ ﺳﯿﺎﻩ ﺁﺩﻣﯽ ؟
ﺳﯿﺐ ﻫﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ !
ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ، ﻧﻪ !
ﺍﯼ ﻓﺮﻭﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﻭﻍ
ﭘﺲ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ
ﭘﺲ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ
ﭘﺲ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﺩﻣﯽ ؟ !

"ﻧﺎﺩﺭ ﻧﺎﺩﺭ ﭘﻮﺭ"

RE: شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - Engineer - 23 تیر ۱۳۹۳ ۰۱:۱۴ ب.ظ

«پادشاه فصل ها پاییز»

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز

شاعر : مهدی اخوان ثالث

شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد - reZa_N - 23 تیر ۱۳۹۳ ۰۴:۲۴ ب.ظ

من و تو دوتا پرنده تو قفس زندونی بودیم

جای پرزدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم

ابرو بارونو میدیدیم اما دنیامون قفس بود

چشم به دور دستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود

اما یک روز اونایی که مار و با هم دوست نداشتن

تو رو پر دادن و جاتم یه دونه آینه گذاشتن

من خوش باور ساده فک میکردم روبرومی

گاهی اشتباه میکردم من کدومم تو کدومی

با تو زندگی میکردم قفس تنگ و سیاهو

عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهو

اما یک روز باد وحشی رویاهامو با خودش برد

قفس افتاد و شکستو آینه افتاد و ترک خورد

تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم

دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم

تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد

من تن خسته رو حتی یه دفعه یادت نیفتاد

حالا که قفس شکسته راه آسمون شده باز

اما تو قفس نشستم دیگه یادم رفته پرواز