زمان کنونی: ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۱:۰۱ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۵۴۱۸۱
۲۳ فروردین ۱۳۹۹, ۱۰:۱۱ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
آقا بیایین بگید اولین بار چطوری اومدین مانشت ( سرچ کردین تو گوگل ، کسی معرفی کرد ، و... )

من بهمن ۹۱ دانشگاه کارشناسی ناپیوسته رفتم ترم اول درس طراحی الگوریتم داشتیم اردبیهشت ۹۲ بود که سرکلاس استاد گفت طراحی الگوریتم جز منابع آزمون ارشد هست و ما هم جوگیر شده بودیم از همون ترم اول برای ارشد بخونیم و اینا بعد پرسیدیم جایی معرفی می کنید بریم منابع رو بفهمیم چیه گفت برید سایت مانشت ( من چهار روز بعد تو اینترنت سرچ کردم مانشت ) و اون شد که از خرداد ۹۲ عضو مانشتم !

+ جالبه همون استاد که ترم اول به ما طراحی الگوریتم درس داد بعد کلا دیگه از دانشگاه رفت هیچ خبری ازش نداشتم پارسال به صورت اتفاقی یهویی سرکار دیدمش ! رفتم گفتم خوبین شما تو اراک درس می دادین ! گفت اره ولی خیلی وقته درس نمیدم گفتم من ترم اول با شما طراحی الگوریتم داشتم چی شد دیگه نبودید گفت دیگه اومدم بازار کار و تدریس نکردم و دارم اینجا کار می کنم !
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Riemann , RASPINA , yagmur0022 , SepidehP , shamim_70
ارسال: #۵۴۱۸۲
۲۳ فروردین ۱۳۹۹, ۱۰:۲۲ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۳ فروردین ۱۳۹۹ ۱۰:۱۱ ب.ظ)khayyam نوشته شده توسط:  آقا بیایین بگید اولین بار چطوری اومدین مانشت ( سرچ کردین تو گوگل ، کسی معرفی کرد ، و... )

من بهمن ۹۱ دانشگاه کارشناسی ناپیوسته رفتم ترم اول درس طراحی الگوریتم داشتیم اردبیهشت ۹۲ بود که سرکلاس استاد گفت طراحی الگوریتم جز منابع آزمون ارشد هست و ما هم جوگیر شده بودیم از همون ترم اول برای ارشد بخونیم و اینا بعد پرسیدیم جایی معرفی می کنید بریم منابع رو بفهمیم چیه گفت برید سایت مانشت ( من چهار روز بعد تو اینترنت سرچ کردم مانشت ) و اون شد که از خرداد ۹۲ عضو مانشتم !

+ جالبه همون استاد که ترم اول به ما طراحی الگوریتم درس داد بعد کلا دیگه از دانشگاه رفت هیچ خبری ازش نداشتم پارسال به صورت اتفاقی یهویی سرکار دیدمش ! رفتم گفتم خوبین شما تو اراک درس می دادین ! گفت اره ولی خیلی وقته درس نمیدم گفتم من ترم اول با شما طراحی الگوریتم داشتم چی شد دیگه نبودید گفت دیگه اومدم بازار کار و تدریس نکردم و دارم اینجا کار می کنم !

چه رومانتیک!!! Big Grin
من که داشتم دنبال منابع ارشد آنلاین میگشتم که مانشت رو توی سرچ پیدا کردم ولی عضو نشدم. با پسرداییم صحبت کردم در مورد امتحان ارشد که از اساتید دانشگاه شریفه، به من گفت ارشد کامپیوتر میخوای بدونی چه خبره فقط مانشت. منم یهو یاد اینجا افتادم و گفتم یعنی برم عضو بشم؟ گفت بهترین انجمن برای مهندسای کامپیوتره. منم اومدم اینجا عضو شدم و یادمه همون روزای اول بود که خیام اومد و یه چیزی نوشت حالا محتواش یادم نیست، ولی من از اسمش احساس کردم به خیام شاعر علاقه ی خاصی داره، یه مقاله اینجا در مورد خیام نوشتم و به خیام گفتم که بخونه، یادمه گفت خیلی نوشتی حوصله ندارم. Big GrinBig GrinBig GrinBig Grin بعدا فهمیدیم این خیام خیلی به بحث ازدواج و اینا علاقه ی خاصی داره که نداره. (شوخی میکنم رفیق) اینجا اون اوایل همه منو جدی نمیگرفتن و یه جوری من هی میرفتم و هی برمیگشتم. تا اینکه اومدم و دیگه نرفتم.
جالب اینکه از وقتی عضو مانشت شدم همینطور اتفاقات مختلف افتاد تا الان به کرونا رسید. امیدوارم بعد از اینش منتظر اتفاقات خوب باشم. ولی این وسط یه اتفاق خیلی خوب تو زندگی من هم آشنا شدن با شماها بود که خیلی گلین. دم همتون گرم. Heart

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: khayyam , yagmur0022 , SepidehP
ارسال: #۵۴۱۸۳
۲۳ فروردین ۱۳۹۹, ۱۱:۴۸ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۳ فروردین ۱۳۹۹ ۱۰:۱۱ ب.ظ)khayyam نوشته شده توسط:  آقا بیایین بگید اولین بار چطوری اومدین مانشت ( سرچ کردین تو گوگل ، کسی معرفی کرد ، و... )
ی استاد داشتیم خیلی خوب بود استاد بنی طالبی(اگه احتمالا اینجا هستید عرض سلام دارمSmile )
ایشون مدام از مانشت تعریف می کردند اواخر کارشناسی عضو شدم تقریبا اون موقع دنبال منابع بودم و کلی ازمصاحبه های مانشت با نفرات برتر را می خوندم کلی انگیزه می گرفتم و با این تاپیک آشنا شدم دیگه موندگار شدم ،اینجا شده خونه ام Smile روزی ی بار حداقل میام ی سر میزنم

فقط شروع کردن کافی نیست
با قدرت ادامه بده...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous , khayyam , yagmur0022 , SepidehP
ارسال: #۵۴۱۸۴
۲۴ فروردین ۱۳۹۹, ۱۲:۳۴ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۴ فروردین ۱۳۹۹ ۱۲:۴۰ ق.ظ، توسط Masoud05.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
منم سال ۸۸ که برای منابع کنکور ارشد که جستجو میکردم به مانشت رسیدم. شاید براتون جالب باشه بگم که قبلا مانشت اصلا سایت نداشت و فقط یک وبلاگ ساده بود. بعدتر دکتر (موسس مانشت) تصمیم گرفت این سایت را راه اندازی کنه.

اوایل که اینجا بودم خیلی فعال بودم و مدیر دروس ساختمان داده و طراحی الگوریتم بود. سوالات درسی زیادی هم جواب میدادم اما به مرور از جو کنکور فاصله گرفتم. هر چند الان ساختمان داده و الگوریتم رو به صورت عمقی درک کردم اما تست رو نمیتونم بزنم!!

مانشت در سال ۸۹ خیلی فعال بود. اون زمان تقریبا بیشتر ارسال ها درسی بود و در کنارش ارسال های غیر درسی هم تا حدی بود. از افراد اون دوره من چندین نفر رو سراغ دارم که الان دکتری در بهترین دانشگاه های دنیا هستند و یا جذب بازار کار شدند.

بدون تعارف بخشی از وجود من در اینجا باقی مونده. دوستان خوبی پیدا کردم که هنوز باهاشون در ارتباط هستم و حس تعلق خاصی به مانشت دارم برای همین هم حتی اگر مطلبی ارسال نکنم و حتی نخونم باز هم مانشت رو معمولا روزانه باز میکنم. اتفاقات بسیار متفاونی اینجا برام افتاد که برام با ارزش و جالب هستند.

اولین چت ی هم که کردم همینجا بود. قبلش توی یاهو مسنجر فعال نبودم Big Grin

واللَّه خَیْرٌ وَأَبْقَى
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous , khayyam , Riemann , big cloud , yagmur0022 , RASPINA , SepidehP
ارسال: #۵۴۱۸۵
۲۴ فروردین ۱۳۹۹, ۱۱:۲۶ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
یادش بخیر
منم ازطریق جستجو برای منابع ارشد با مانشت آشنا شدم سال ۹۳ ....
که وقتی ارشد قبول شدم مانشت رو فراموش کرده بودم ...و نمیومدم اصن
زمانی که آبان ماه اینترنت قطع شد دوباره به اینجا سر زدم و فعلا ماندگارم ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous , khayyam , SepidehP
ارسال: #۵۴۱۸۶
۲۴ فروردین ۱۳۹۹, ۱۲:۴۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خیلی خوشحالم دوستان
بالاخره بعد از سالها اون چیزی رو که داشتم روش کار میکردم بالاخره جرقش خورد و شروعش کردم.
میگن ارشمیدوس تو وان خوابیده بود یهو گفت یافتم یافتم، الان منم، داشتم به گربه ها غذا میدادم یهو یافتم ...
الان با تمام وجود و جنون دارم مقدماتش رو مینویسم. بله، یه رمانه، شایدم در نهایتش تصمیم بگیرم که یه فیلمنامه بشه. هنوز رو این قضیش مطمئن نیستم. فقط دارم مینویسمش.

همه چیز برمیگرده به خواب دیشبم، خیلی نگران بودم، سر جریان کرونا، خودم که بهترم و مشکل خاصی ندارم، ولی یکی از اقوام که شش ماه پیش ازدواج کرده بود و رزیدنت بود توی بیمارستان میلاد، طفلی به سختی مبتلا شده، و من بدجوری نگرانش بودم. این آقای دکتر و زنش با یه دردسری به هم رسیده بودن و تازه داشتن نفس راحتی میکشیدن که این کرونا ی لعنتی اومد. من دیوونه شده بودم و امیدوار بودم که خوب بشه و با این دعا خوابیدم.
خواب دیدم که انگار با یه عالمه نویسنده و کارگردان معروف دارم از روی یه پل عجیب و غریب و کهنه و پوسیده رد میشم. همه رو میشناختم کم و بیش ولی یه جوی حاکم بود که نمیتونستم بهشون حتی سلام کنم. همه ناراحت و غمگین بودن. یهو هوا ابری شد و طوفان عجیبی همه جا رو فرا گرفت. پل شروع کرد به تکون خوردن و ما در آستانه ی سقوط بودیم. هر کدوم به اون یکی نگاه میکرد و منتظر بود که اون یکی کاری بکنه، ولی کسی هم کاری نمیکرد. تا اینکه یهو یه چیزی شبیه به هواپیما ولی بزرگتر بالای سرمون نمایان شد که داشت میسوخت و سقوط میکرد. یه برگه ازش افتاد بیرون که روش نوشته بود: its just a connection و انگار این برگه به دست من رسید. یهو همه چشماشونو به من دوختن و این وسط جی جی آبرامز رو شناختم که دهنش باز شد و با لبخندی گفت، من همون موقع که لاست رو درست میکردم در فکر این بودم، ولی قسمت تو شد. یادت باشه ما الان در قرون وسطی هستیم و تا اون روز خیلی راه داریم....
و من از خواب بیدار شدم.
خلاصه از صبح داشتم همه چی رو بهم پیوند میدادم و یه رابطه ای بینشون برقرار میکردم تا در نهایت به این کد رسیدم:
CQ
و این شد عنوان چیزی که من دارم مینویسم. بله، عجیب بود، شاید تمامی این اتفاقاتی که داره می افته یه جور برقراری ارتباط از دو نوع متفاوت باشه .... کسی چه میدونه.

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Masoud05 , RASPINA , .:tarannom:. , yagmur0022 , nlp@2015 , SepidehP , shamim_70
ارسال: #۵۴۱۸۷
۲۴ فروردین ۱۳۹۹, ۰۵:۳۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
آخ فدا خلیل پرور بشم الهی، جونم چطوری؟ مامانت چطوره؟ اوضاع روبراهه؟ من خیلی نگرانتم و بهت فکر میکنم.

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: yagmur0022
ارسال: #۵۴۱۸۸
۲۴ فروردین ۱۳۹۹, ۰۹:۲۶ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ فروردین ۱۳۹۹ ۱۲:۲۲ ب.ظ، توسط Riemann.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
عدس
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous
ارسال: #۵۴۱۸۹
۲۵ فروردین ۱۳۹۹, ۱۲:۴۶ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ فروردین ۱۳۹۹ ۱۲:۴۶ ب.ظ، توسط SepidehP.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۳ فروردین ۱۳۹۹ ۱۰:۱۱ ب.ظ)khayyam نوشته شده توسط:  آقا بیایین بگید اولین بار چطوری اومدین مانشت ( سرچ کردین تو گوگل ، کسی معرفی کرد ، و... )
سلام
کارشناسی رو من ریاضی خوندم و چون میخواستم واسه ارشد کامپیوتر بخونم با دخترعمه م صحبت کردم و اون مانشت بهم معرفی کرد. تا تموم شدن کارشناسی م خیلی نیومدم اینجا و از جو صمیمی ش باخبر نبودم. بعدنا که وارد پروسه کنکور شدم بیشتر با بچه ها آشنا شدم ولی چون گذشته خیلی یادم نمیمونه زیاد خاطره ای ازون سالا با مانشت ندارم. اینم بگم که وقتی میخواستم اینا رو بنویسم رفتم پروفایلم دیدم که نوشته بود تاریخ عضویت ۸ آذر ۱۳۸۹!! اصلا باورم نمیشه چند ماه دیگه میشه ۱۰ سال!!!!!
بعد از کنکور ارشد اینطوری بودم که مانشت بطور ثابت یکی از تبای بروزرم بودShy الان به جبران روزا و شبای خوابگاه دیگه خیلی نیستم، هرچند اون موقعا هم که همش بودم زیاد صحبت نمیکردم با اینکه مانشت یه بخش مهم و تاثیرگذار زندگی م بود.

وقتی درباره تو حرف می زنم
صورتم را
دوست دارم...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous , big cloud , khayyam , RASPINA , Masoud05
ارسال: #۵۴۱۹۰
۲۵ فروردین ۱۳۹۹, ۰۳:۴۸ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خیلی جالبه من اصلا یادم نمیاد دفعه اول چجوری با اینجا اشنا شدم خخخخ
ولی خب اینجوری ک تاریخ عضویت داره میگه به احتمال قوی دنبال منابع ارشد بودم که به این سایت برخوردم!!
موقع کنکور ک یادمه خیلیییییییییییی فعال بودم از اون موقع به بعد گهگاهی میام سر میزنم.از دسته فرام هایی هست که من داخلش عضوم و هنوزم بهش سر میزنم

زمان آدم ها رو دگرگون میکند
اما تصویری را که از آنها داریم
ثابت نگه می دارد
هیچ چیز دردناک تر از این تضاد
میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره ها نیست


مارسل پروست
از کتاب : در جستجوی زمان از دست رفته
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: RASPINA , khayyam , SepidehP , marvelous
ارسال: #۵۴۱۹۱
۲۵ فروردین ۱۳۹۹, ۰۵:۴۰ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
امروز بعد از ۵۵ روز رفتم بیرون از خونه
البته با رعایت ۱۰۰ درصد موارد بهداشتی

فقط شروع کردن کافی نیست
با قدرت ادامه بده...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: khayyam , SepidehP , marvelous
ارسال: #۵۴۱۹۲
۲۵ فروردین ۱۳۹۹, ۰۸:۰۸ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۳ فروردین ۱۳۹۹ ۱۰:۱۱ ب.ظ)khayyam نوشته شده توسط:  آقا بیایین بگید اولین بار چطوری اومدین مانشت ( سرچ کردین تو گوگل ، کسی معرفی کرد ، و... )

من بهمن ۹۱ دانشگاه کارشناسی ناپیوسته رفتم ترم اول درس طراحی الگوریتم داشتیم اردبیهشت ۹۲ بود که سرکلاس استاد گفت طراحی الگوریتم جز منابع آزمون ارشد هست و ما هم جوگیر شده بودیم از همون ترم اول برای ارشد بخونیم و اینا بعد پرسیدیم جایی معرفی می کنید بریم منابع رو بفهمیم چیه گفت برید سایت مانشت ( من چهار روز بعد تو اینترنت سرچ کردم مانشت ) و اون شد که از خرداد ۹۲ عضو مانشتم !

+ جالبه همون استاد که ترم اول به ما طراحی الگوریتم درس داد بعد کلا دیگه از دانشگاه رفت هیچ خبری ازش نداشتم پارسال به صورت اتفاقی یهویی سرکار دیدمش ! رفتم گفتم خوبین شما تو اراک درس می دادین ! گفت اره ولی خیلی وقته درس نمیدم گفتم من ترم اول با شما طراحی الگوریتم داشتم چی شد دیگه نبودید گفت دیگه اومدم بازار کار و تدریس نکردم و دارم اینجا کار می کنم !

منم سال ۹۲ فارغ التحصیل شدم اومدم برای ارشد بخونم که زیاد با منابع آشنا نبودم تو نت سرچ کردم با مانشت آشنا شدم و در (۱۰ آذر ۱۳۹۳) عضو مانشت شدم کنکور رو شرکت کردم اما رتبه م زیاد خوب نبود گفتم سال دیگه بیشتر میخونم با رتبه خوب قبول بشم تا اینکه همون سال به صورت قراردادی تو فرمانداری شهرمون استخدام شدم و کلا دیگه بیخیال کنکور شدم اما بیخیال مانشت نشدم و نمیشم Big Grin و هر بار که لپ تاپمو روشن میکنم اول سایت مانشت رو باز میکنم و این قسمت رو حتما میخونم HeartHeartHeart

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: RASPINA , marvelous
ارسال: #۵۴۱۹۳
۲۶ فروردین ۱۳۹۹, ۰۳:۴۱ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
یه خونه ای هست، یه خونه ای نیمه کاره، انگار به نظرم دو طبقه داره، هر شب اونجا کلی از دوستان و فامیل رو میبینم، همه دور هم جمع میشن و همش مهمونیه، شاید باور نکنین، ولی هیچ مرگی وجود نداره و همه ی مرده ها دارن قاطی زنده ها زندگی میکنن، همین پریشب دختر خاله ی درگذشتم به من گفت که خودش یه خونه همون نزدیکیا داره، همه هستن، مرده و زنده دارن زندگی میکنن. جالب اینکه برادر زنداییم که دو سال پیش فوت شد داره با برادرای دیگش که زنده هستن اون خونه رو کامل میکنه، یه بار ازش پرسیدم محمد حسین چه میکنی؟ گفت این خونه رو برای شما درست میکنم، میخوام توش همیشه جشن باشه، میخوام همه توش همیشه بخندن، زندگی خیلی با ارزش تر از این حرفاس....
اونجا کسی کرونا نمیگیره، همه هستن، همه زندن، اونجا هر کسی رو که اراده کنم میبینم، یه خونه نسبتا متوسط که از هر کجاش داره گچ و آجر میباره و کارگرا که برادرای زنداییم باشن همه دارن توش کار میکنن. فقط نمیدونم چرا اونجا همیشه شبه، ولی زندس، هواش لطیفه، کوچه های قشنگی داره، انگار آدرسشو بلدم ولی همین که از خواب بیدار میشم دیگه یادم نمیاد که کجا بود. درست مثل یه خواب معمولی به نظر میرسه، ولی خودش یه دنیاس، دنیایی که همه توش حتی اگه در حالت عادی قهر باشن، باهم دوست و صمیمی هستن. هر کسی که میرسه یه چیزی با خودش آورده که یه سفره بچینیم. جالب اینکه سه شبه من دارم میرم اینجا و هنوز هیچ سفره ای چیده نشده، همه دارن کار میکنن، خانوما تو آشپزخونه، باورم نمیشه خالم داره قورمه سبزی میپزه و من شیکممو صابون زدم که بعد از سی سال یه بار دیگه از دستپختش بخورم. انگار یه جشنه، نمیدونم، من فقط دارم اونجا ول میگردم و تماشا میکنم و نمیدونم قراره چی بشه. فقط میدونم دختر خالم بهم قول داده که میتونم به خونه ی اونم سر بزنم اگه خواستم. عجیب اینکه هر شب سر یه ساعتی، دایی درگذشتم میاد و انگار ماشینش بیرون روشنه مثل قدیما هی غر میزنه یالا الان دیر میشه.... و همین موقعس که من بیدار میشم.

آخه اینم شد خواب؟؟؟؟ دو سه شبه گرفتارشم، و صد البته، اینم بخشی از اون داستان منه که دارم مینویسمش، دنیایی بدون مرز، و شاید کهکشانی بدون مرز....

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۵۴۱۹۴
۲۶ فروردین ۱۳۹۹, ۰۶:۰۳ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۶ فروردین ۱۳۹۹ ۰۶:۰۴ ب.ظ، توسط RASPINA.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۶ فروردین ۱۳۹۹ ۰۳:۴۱ ب.ظ)marvelous نوشته شده توسط:  آخه اینم شد خواب؟؟؟؟
میگن وقتی خواب اموات را میبینید اگه چیزی دادن بهتون نگیرید

(۲۶ فروردین ۱۳۹۹ ۰۳:۴۱ ب.ظ)marvelous نوشته شده توسط:  اونجا کسی کرونا نمیگیره،
این کرونا بخشی از خواب همه آدما شده مامانم هر روز صبح که پا میشه ی خواب از کرونا دیده مثلا امروز خواب دیده بود منبیدارشم کردم و میگم مامان کرونا تموم شده و دیگه اثری نیست ازش

فقط شروع کردن کافی نیست
با قدرت ادامه بده...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous
ارسال: #۵۴۱۹۵
۲۶ فروردین ۱۳۹۹, ۰۷:۲۷ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۶ فروردین ۱۳۹۹ ۰۶:۰۳ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط:  
(26 فروردین ۱۳۹۹ ۰۳:۴۱ ب.ظ)marvelous نوشته شده توسط:  آخه اینم شد خواب؟؟؟؟
میگن وقتی خواب اموات را میبینید اگه چیزی دادن بهتون نگیرید

(۲۶ فروردین ۱۳۹۹ ۰۳:۴۱ ب.ظ)marvelous نوشته شده توسط:  اونجا کسی کرونا نمیگیره،
این کرونا بخشی از خواب همه آدما شده مامانم هر روز صبح که پا میشه ی خواب از کرونا دیده مثلا امروز خواب دیده بود منبیدارشم کردم و میگم مامان کرونا تموم شده و دیگه اثری نیست ازش

نه خوشبختانه چیزی بهم نمیدن که بیارم. من همونطور که گفتم فقط نظاره گرم، فقط از این همه صلح و شادی و صفا لذت میبرم. تازه مامانم هم میگه خیلی خوبه که آدرسش یادت نمیاد. دیشب شب دومی بود که این خوابو میدیدم و اونجا میرفتم، از صبح که بیدار شدم احساس کردم این همون چیزیه که همیشه میخواستم. همه کنار هم. همه شاد. این شادی که من بین همه میبینم یه طوریه که گاهی احساس میکنم واقعیت نداره، ولی تو اون عالم واقعیه. شاید من در پس زمینه ی ذهنم به خاطر ضربه های روحی این روزا دارم دنبال روزهای خوش میگردم، و به این دلیل این خوابو میبینم. ولی هر چی هست به فال نیک میگیرمش و اینو هم وارد داستانم میکنم. جایی که همه هستن، و هیچ چیز جز شادی در دلها نیست.
یه جورایی یاد پرنده ی آبی موریس مترلینگ افتادم. خیلی بوی مرگ میده یه همچین رویاهایی.

جالب اینکه تو رویای من، برادر کوچیکه ی زنداییم که شهید شد تو جبهه در سن ۱۹ سالگی، هنوز تو همون سنه، خیلی محجوب مثل همیشه، تنها کسیه شاید که هیچ حرفی نمیزنه و فقط با فرغون مصالح میبره بالا و پایین.
یا دختر خالم که هم سن خودم بود و طفلی شش سال پیش به خاطر یه بیماری ضد ایمنی به نام لوپوس فوت شد، یه جا نشسته و فقط سیگار میکشه و کاری نمیکنه، مثل همیشه خیال میبافه و به من میگه که یه خونه همین طرفا خریده.
یعنی میخوام بگم کاراکتر های خنثی هم تو خواب من هستن! کاراکترهایی که یه جوری بولد میشن و با بقیه فرق میکنن.

کلا جو جالبی داشته این خواب من و دارم به شدت روش کار میکنم. حالا شما تصور کنین اینا همه منتظر کسی هستن که هیچ وقت نمیاد، یا اصلا هیاهوی بسیاره برای هیچ

همیشه هم شبه، من روز رو اونجا تجربه نکردم ....

یه جوری احساس میکنم شاید من دارم همه چی رو همونطور که میخوام تو ذهنم میسازم و تو رویا میبینم. خیلی برام جالبه. دنبالش میکنم.Smile

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۵۶,۴۶۰ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۶۲۰,۱۴۷ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۰,۴۶۸ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۳۴,۸۴۴ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۱۹۲ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۳۴۱ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۳۵۲ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۸,۵۳۲ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۱,۳۴۷ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۷,۶۶۱ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close