چه تاپیک قشنگی . همیشه دوست داشتم یه جا اینجوری تو مانشت بود (البته به اول مهر بسنده نمی کرد و خاطرات دانش آموزی رو هم میشد توش گفت چون من خیلی خاطره دارم انواع و اقسام)
به هر جهت من اولین روز پیش دبستانیم یادمه !!! اما اول مهر کلاس اولم یادم نیست
یادمه یک کیف از این مربعی ها داشتم صورتی بود و روش عکس گربه های کارتونی داشت . هر روز برام تو جیب جلوش یک بسته بیسکوییت مینو میذاشتن از اونا که شکل گل بود و چهار تا دونه توش بود. واقعا یعنی من با اون سیر میشدم !!! عجب چقدر معده ام کوچولو بود ! یا اینکه باغ وحش می ذاشتن
آخی یادش بخیر
روز اول من میزای دوم - سوم بودم . یه طرف دخترا بودن یه طرف پسرا . بعضی از بچه ها گریه می کردن . مارال و مهدی در راسشون بودن
یادمه مارال دوستم ، مامانش تا تو کلاس باهاش اومد اما وقتی داشت میرفت اینم دنبالش گریه میکرد . تمام اون صحنه که در کلاس رو پشت سر مامانش بستن و او پشت در نشسته بود و گریه میکرد یادمه .
اما من گریه نکردم اون روز . البته مامان و بابام معلم بودن و آمادگی ذهنی تا حدی داشتم و اینکه فکر کنم اون روز هم با مامانم رفته مدرسه . اما یادمه خواهرم میامد دنبالم . یه عکس هم دارم از همون روزا .
ما پیش دبستانیمون مختلط بود . تنها مقطع تحصیلی من که مختلط بود همون پیش دبستانی بود حتی دانشگاه هم دانشگاهمون تفکیک جنسیت کرده بود سال بعد از ما دوباره تفکیک رو برداشت
اما یه خاطره از کلاس اول دارم که خیلی دوستش دارم . من هنوز هم با معلم کلاس اولم در ارتباطم اتفاقا خودشون برا اول مهر امسال به من پیام دادن و آمدن پاییز رو تبریک گفتن . کلی هم شرمنده شدم
یادمه همیشه دیکته ام خوب بود یادم نمیاد تاحالا نمره کم داشته باشم جز یک مورد که الان میخوام بگم .
دفتر املام تمام شده بود و یک دفتر جدید گرفته بودم . از اونا که جلدش مقوایی قهوه ای بود بعد روش خودش روکش داشت . نمی دونم یادتون هست یا نه یا اینکه درست تونستم تصویرش بکنم که یادتون بیاد.
خلاصه نمی دونم جو منو گرفته بود بابت دفتر جدید یا اینکه خودم بعداز ظهر روز قبلش به خوش خوشان گذرونده بودم و درس نخونده بودم که اینطوری که در ادامه میگم شد .
آقا املاها رو تصحیح کردن من شدم ۱۶ !!!! مثل ابر بهار گریه می کردم یادمه تصویرش کاملا . میز اول هم نشسته بودم . بد ترش این بود که صفحه اول دفتر نو من به نمره درخشان ۱۶ مزین شده بود !
خلاصه معلمم که دید من خیلی گریه می کنم اومدن و اون صفحه رو جلو خودم پاره کردن و گفتن جلسه بعد املات بیست باید بشه .
منو داری ! اینقدر خوشحال شدم . دفعه بعد هم بیست شدم
من چون مامانم هیچ وقت فرصت نداشتن بهم املا بگن از دوم ابتدایی خودم به خودم تو خونه املا می گفتم
اینطوری بهم یاد داده بودن که یه جمله رو از تو کتاب بخونم بعد کتاب رو ببندم و بنویسمش .