زمان کنونی: ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۱۰:۰۲ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

شعر

ارسال: #۳۹۱
۲۵ تیر ۱۳۹۲, ۰۸:۳۰ ق.ظ
RE: شعر (عجّل علی ظهورک یا صاحب الزمان)
عهد ما با دوست باشد برقرار // تا ابد تا حشر تا روز قرار



جای او خالی ست در چشمان ما // هست او در قلب ما،مهمان ما



لحظه ای بی او نباشد این جهان // جان جان است او برای این جهان



عالم از نور وجودش روشن است // گل نشان از روی او در گلشن است



لافتی امروز باشد وصف او // تیغ حیدر هم بود در دست او



یادگار احمد مختار اوست // یادگار حیدر کرار اوست



ظاهر است او گرچه باشد در حجاب // همچنان خورشید در پشت سحاب



هادی ما او بود از راه دور // ما نمی بینیم،چشم ماست کور



وای بر ما ، ما حجاب خود شدیم // دور از مولای خود، بیخود شدیم



راه خود گم کرده سرگردان شدیم // در میان فتنه ها حیران شدیم



کاش او، ما را بخواند سوی خویش // لحظه ای بر ما نماید روی خویش



یوسف زهرا کجا جویم تو را // از کدامین دشت گل بویم تو را



ای فدایت هستی ما جان ما // از تو ایمن می شود ایمان ما



صاحب عصری، دگرگون کن جهان // صلح و آرامش به پا کن در جهان



انقلابی در جهان برپا نما // محو ظلم و جور را امضا نما



حال این دنیای دون دیگر شود // زندگانی بشر بهتر شود



باز نعمت ها فراوان می شود // دشت ها سیراب باران می شود



ایمن از آفات گردد این جهان // خرم و شاداب گردد این جهان



لاله ها دیگر نشان داغ نیست // جای بلبل در گلستان زاغ نیست



زندگانی خوب و زیبا می شود // شوکت اسلام احیا می شود



می شود احکام قرآن برقرار // عدل می گردد به عالم بر قرار



ای خداوند رحیم ذوالجلال // کن نصیب ازبعد هجرانش وصال



ناشکیباییم درفقدان او // ای خدا کوتاه کن هجران او
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Autumn.Folio
ارسال: #۳۹۲
۲۹ تیر ۱۳۹۲, ۱۱:۵۲ ب.ظ
شعر
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگى گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته وبرون شد ز در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»

جامی

من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم:
خوب بود این مردم ، دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار: اشک می ریزم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: maryami , Autumn.Folio
ارسال: #۳۹۳
۳۱ تیر ۱۳۹۲, ۰۳:۵۷ ب.ظ
RE: شعر
دوستی

‏دل من دیر زمانی است که می‌پندارد:
“دوستی” نیز گُلی است؛
‏مثل نیلوفر و ناز،
‏ساقه‌ی ترد ظریفی دارد.
‏بی‌گمان سنگدل است آن‌که روا می‌دارد
‏جانِ این ساقه‌ی نازک را
‏- دانسته -
‏بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار،
هر سخن، هر رفتار،
دانه‌هایی است که می‌افشانیم.
برگ و باری است که می‌رویانیم.
‏آب و خورشید و نسیم‌اش ‏”مهر” است

‏گر بدان‌گونه که بایست به بار آید،
‏زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید.
‏آن‌چنان با تو درآمیزد این روحِ لطیف،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی‌نیازت سازد، از همه چیز و همه کس.
‏زندگی، گرمی دل‌های به هم پیوسته‌ست
‏تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است...

فریدون مشیری
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: nina69 , maryami , Mänu , SaMiRa.e
ارسال: #۳۹۴
۰۲ مرداد ۱۳۹۲, ۰۲:۰۴ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۲ مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۰۵ ب.ظ، توسط Lover Of Science.)
Sad RE: شعر
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایـــــی پایین

قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند

آنــچه از رفتنت آمد بــــــه سرم را فـــردا

مردم از خواندن این تذکره ها می فهمندSad

طرح اندام تو انگیزه ی معماری هاست
دلت آیینه ی ایــــوان طلاکاری هاست
باید از دور به لبخند تـو قانع باشــــم
اخم تو عاقبت تلخ طمعکاری هاست
جای هر دفتر شعری که در آن نامت نیست
توی تاریک ترین گوشــــه ی انباری هاست
نفس بادصبا مشک فشــان هم بشود
باز بوی خوش تو رونق عطاری هاست
باتو خوشبخت ترین مرد جهان خواهــــم شد
گرچه این خواسته ی قلبی بسیاری هاست
گــاه آرامـم و گاهی نگران ، دنیـــــــــــایـــــم -
شرح آشفته ای از مستی و هشیاری هاست
نیمه ی خالی لیوان مرا پُـــــــــــر نکنید
دل من عاشق اینگونه گرفتاری هاست
رضا نیکوکار
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: ۱۰:۳۰ , Mänu , simorghsimorgh , neda_Network
ارسال: #۳۹۵
۱۲ مرداد ۱۳۹۲, ۰۹:۳۸ ب.ظ
RE: شعر
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: nina69 , GoodStudent67 , maryami , Mänu , mmsaeed , انرژی مثبت , **sara**
ارسال: #۳۹۶
۱۳ مرداد ۱۳۹۲, ۱۲:۲۳ ب.ظ
شعر
عاشقی محنت بسیار کشید
تا لب دجله به معشوقه رسید

نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد به آب

نازنین چشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دلسوخته بود

دید در روی شط آید به شتاب
نوگلی چون گل رویش شاداب

گفت به به چه گل زیبایی است
لایق دست چو منِ رعنایی است

حیف از این گل که برد آب او را
کند از منظره نایاب او را

زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست

خوانده بود این مثل آن مایه‌ی ناز
که نکویی کن و در آب انداز

خواست کازاد کند از بندش
نام گل برد و در آب افکندش

گفت رو تا که زهجرم برهی
نام بی مهری بر من ننهی

مورد نیکی خاصت کردم
از غم خویش خلاصت کردم

باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط

دید آبی است فراوان و درست
به نشاط آمد و دست از جان شست

دست و پایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پرتاب نمود

گفت کای آفت جان سنبل تو
ما که رفتیم، بگیر این گل تو

جز برای دل من بوش مکن
عاشق خویش فراموش مکن

بکنش زیب سر ای دلبر من
یاد آبی که گذشت از سر من

ایرج میرزا

من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم:
خوب بود این مردم ، دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار: اشک می ریزم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , انرژی مثبت , **sara**
ارسال: #۳۹۷
۲۵ مرداد ۱۳۹۲, ۰۷:۱۹ ب.ظ
شعر
در کودکی
وقتی که شب از کوچه تنها
بهر خرید نان و سبزی می گذشتم ،
آواز می خواندم
که یعنی نیست باکم
از هر چه آید پیش و
باشد سرنوشتم.
امروز هم،
در این شبان شوکرانی،
وقتی شرنگ شب گزندش می گزاید،
تنها پناهم چیست؟
- آوازم،
که آن هم،
در ژرفای شب
به خاموشی گراید.

" محمد رضا شفیعی کدکنی"
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e
ارسال: #۳۹۸
۳۱ مرداد ۱۳۹۲, ۰۹:۳۸ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۳۱ مرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۴۰ ق.ظ، توسط SaMiRa.e.)
RE: شعر
خدایا چون گل ما را سرشتی
وثیقت نامه‌ای بر ما نوشتی

چو ما با ضعف خود دربند آنیم
که بگزاریم خدمت تا توانیم

تو با چندان عنایت‌ها که داری
ضعیفان را کجا ضایع گذاری

بدین امیدهای شاخ در شاخ
کرم‌های تو ما را کرد گستاخ

و گرنه ما کدامین خاک باشیم
که از دیوار تو رنگی تراشیم

بیامرز از عطای خویش ما را
کرامت کن لقای خویش ما را

من آن خاکم که مغزم دانه تست
بدین شمعی دلم پروانه تست

توئی که اول ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش بر گزیدی

چو روی افروختی چشمم برافروز
چو نعمت دادیم شکرم در آموز !

( نظامی )
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: azad_ahmadi , maryami
ارسال: #۳۹۹
۳۱ مرداد ۱۳۹۲, ۰۳:۱۴ ب.ظ
شعر
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست

"حضرت حافظ"

ای درد توام درمان در بستر ناکامی .... ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ... لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e
ارسال: #۴۰۰
۰۲ شهریور ۱۳۹۲, ۰۸:۱۲ ب.ظ
شعر
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی، ساده بود...

قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

قیصر امین پور
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , انرژی مثبت , Somayeh_Y , 10:30
ارسال: #۴۰۱
۰۲ شهریور ۱۳۹۲, ۱۰:۴۶ ب.ظ
شعر
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید و به گل گفت : سلام
جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خلید
گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت : سلام

گل اگر خار نداشت،
دل اگر بی غم بود،
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی ،عشق، اسارت ،قهر ،آشتی، هم بی معنا می بود

زندگی با همه وسعت خویش ، محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست

زندگی جنبش و جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگه آغازحیات تا به جایی که خدا می داند.

زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،
یادمان باشد اگر گل چیدیم،
عطر و برگ و گل و خار،
همه همسایه دیوار به دیوار همند

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , Somayeh_Y , maryami , diligent
ارسال: #۴۰۲
۰۳ شهریور ۱۳۹۲, ۰۴:۴۱ ق.ظ
شعر
بسیار بسیار ممنون انرژی مثبت جان.
یعنی آدم صبح اول وقت بیدار بشه، همچین شعری رو بخونه دیگه ببین اون شب تا آخرش چی بشه Smile
البته این شعر رو من قبلا شنیده بودم و الان هرچی به مغزم فشار میارم یادم بیاد از کی بود، یادم نمیاد.
اینم یه شعر زیبا با مضمون مشابه، که نمیدونم شاعرش کیه.


می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

...

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , انرژی مثبت , maryami
ارسال: #۴۰۳
۰۶ شهریور ۱۳۹۲, ۰۷:۱۰ ق.ظ
RE: شعر
سلام این شعر رو انتخاب کردم وقصد توهین به شهری رو ندارم اما میخوام بگم که اون شهرهایی که معمولا ما زیاد تو جک هامون ازشون یاد میبریم معمولا تو زمینه های فرهنگی وجهاد از شهرهای تراز اول ما هستن
اینم یک جواب از استاد شهریار به کسانی که .....

الا ای داور دانا تو می دانی که ایرانـــــــــــــــی چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی

چه طرفی بست ازین جمعیت ایران جزپریشانی چه داند رهبری سرگشته صحرای نادانــــــــی

چرا مردی کُند دعوی کسی کو کمتر است از زن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مـــــن

تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتــی به رشتی کَلّه ماهی خور به طوسی کَلّه خر گفتی

قمی را بدشمردی، اصفهانی را بَتر گفتـــی جوانمردان آذربایجان را تُــــــــــــرکِ خـــــــــر گفتی

ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامـــــــــن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مــن

تو اهل پایتختـــــــــی، باید اهل معرفت باشی به فکر آبرو و افتخـــــــــــــــــــــار مملکت باشی

چرا بیچاره مُشدی وحشی و بی تربیت باشی به نقص من چه خندی خودسراپا منقصت باشی

مرا این بس که می دانم تمیز دوست از دشمن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مــــن

تو از این کُنج شیرکخانه و دُکّان و سیرابــــــــــی به جز بدمستی و لاتی و الواطی چه دریابی

در این کولّژ که ندهندت به جز لیسانس تون تابی نخواهی بوعلـــــی سینا شد و بونصر فارابی

به گاه ادّعا گویی که دیپلم داری از لنــــــــــدن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مـــن

تو عقل وهوش خود دیدی که درغوغای شهریور کشیدند ازدو سو همسایگان درخاک ما لشگر

به نِقّ و نال هم هر روز حالِ بد کنـــــــــــی بدتر کنون تُرکیّه بین و نازِ شستِ ترُکهـــــــــــا بنگر

که چون ماندند با آن موقعیت از بلا ایمــــــــــن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مــن

گمان کردم که بامن همدل و هم دین و همدردی به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامــــــردی

چه گویم بر سرم با ناجوانمــــــــــردی چه آوردی اگر می خواستی عیب زبان هم رفع می کردی

ولی مارا ندانستی به خود هم کیش و هم میهن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مـــــن

به شهریور مَهِ پارین که طیارات با تعجیــــــــــل فرو می ریخت چون طیر ابابیلم به سر سجّیـل

چه گویم ای همه سازِ تو بی قانون و هردمبیـل تو را یکشب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیــــــل

ترا تنبور و تنبک بر فلک می شد مرا شیـــــون

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مـن

به قفقازم برادر خواند با خود مردم قفقـــــــــاز چون در تُرکیه رفتم وه چه حُرمت دیدم و اعــزاز

به تهران آمدم نشناختی از دشمنانـــــــــم باز من آخر سالها سربازِ ایران بودم و جانبـــــــــــاز

چرا پس روز را شب خوانی و افرشته اهریمـــن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مـــن

به دستم تا سِلاحی بود راه دشمنان بستم عدو را تاکه ننشاندم به جای ازپای ننشستم

به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستــــــم چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستـــم

کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مــــــــــــــن

چو استـــــــاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد ترا تنهـــــــا پذیرفت و مرا از امتحــــــان وازد

سپس درچشم توتهران به جای مملکت جا زد چو تهران نیز تنها دید باجمعی به تنـــــها زد

تو این درس خیانت را روان بود و من کـــــــــودن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مـــن

چو خواهد دشمنـــــی بُنیاد قومی را براندازد نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد

چو تنهـــــــا کرد هر یک را به تنهایی بدو تازد چنــــــــــان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد

تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فـــن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مــن

چرا با دوستدارانت عناد و کین و لَـــــــج باشد چرا بیچاره آذربایجــــــــــــــان عضو فلج باشد

مگر پنداشتــــــــی ایران ز تهران تا کـرج باشد هنوز از ماست ایــــران را اگر روزی فرج باشد

تو گُل را خار می بینی و گلشن را همه گلخن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مـن

ترا تا تُرک آدربایجان بود و خراســـــــــــــــــان بود کجـا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود

چه شد کُرد و لُر یاغی کزو هر مشکل آسان بود کجاشد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود

کنون ای پهلوان چونی نه تیری ماندو نی جوشن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا مـــــن

کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجـــان نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیچان

از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان مگر در قصّه ها خوانی حدیث زیره و کرمــــــــان

دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بُنشَـــــن

الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من

دست از طلب ندارم تا کام من براید
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۴۰۴
۰۶ شهریور ۱۳۹۲, ۰۸:۰۱ ب.ظ
شعر
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه‌های جدایی
خداحافظ ای شعر شب‌های روشن

خداحافظ ای شعر شب‌های روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی‌مانی ای مانده بی من
تو را می‌سپارم به د‌ل‌های خسته

تو را می‌سپارم به مینای مهتاب
تو را می‌سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می‌سپارم به رویای فردا

به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد
به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه‌سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه

اگر کاری را که همیشه می کردید ادامه دهید به همان چیزی دست می یابید که همیشه داشته اید . اگر کار متفاوتی انجام دهید به چیزهای متفاوتی دست می یابید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e
ارسال: #۴۰۵
۱۰ شهریور ۱۳۹۲, ۰۶:۳۱ ب.ظ
شعر
هوای ســرد احســاسم پریشــانست

و چشـم شعر هجــرانم چه گریانست



میـان دست گرمت جای دستم نیست

خـزان ســرد من دیگر زمســتانست



ز دشت خون که تنها از افق ییداست

غـروب تلخ بی فـردا نمــایـانست



زلال مـوج لبخنــدت هـویـدا نیست

و حجم شعـر من اینک هـراسـانست



قصــیده بی تو پژمرد و غزل افسـرد

حیــات واژه هـا هم رو به پـایـانست



بـرای زخم هجــرانی کـه مـن دارم

حضــور یـاد تو همــواره درمـانست

کامیابی و شادمانی تو در درونت قرار دارد، اراده کن که شاد بمانی، آن زمان، تو و شادمانی‌ات، میزبان نامریی دشواریها خواهید بود.((هلن کلر))Big GrinBig Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , 10:30 , Mänu , zaynab


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد aamitis ۱۹۸ ۵۹,۸۵۷ ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۵۳ ب.ظ
آخرین ارسال: gerdoo_456
  گرگ درون/ شعری از فریدون مشیری morweb ۰ ۱,۴۰۳ ۰۶ مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۲۶ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
Rainbow یک شعر زیبا که حال و هوایمان را امام رضایی می کند. نسیم صبح ۰ ۱,۹۴۶ ۱۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۰۱ ب.ظ
آخرین ارسال: نسیم صبح
  شعر فروغ فرخزاد morweb ۰ ۱,۵۴۴ ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۳۸ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  شعری در قالب یک استاد mojhde ۰ ۲,۴۳۰ ۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۶:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: mojhde
  شعر محرم، دلنوشته های محرم، مداحی های دلنشین Parva ۷۳ ۳۹,۰۲۹ ۰۲ آذر ۱۳۹۲ ۱۲:۴۸ ق.ظ
آخرین ارسال: Parva
Rainbow شعرها و یا مطالبی که خودتان سرودید یا نوشتید ... ( دلنوشته ها ) ffss ۲۲ ۹,۳۱۱ ۲۹ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۲۸ ب.ظ
آخرین ارسال: Breeze
  مشاجره در شعر robot110 ۴ ۴,۰۷۱ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۵:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: robot110
  دانلود تصنیف زیبای قطعه ای از بهشت شعر رسمی آستان قدس رضوی Majid gh ۰ ۳,۴۰۱ ۱۳ مهر ۱۳۹۰ ۰۳:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Majid gh
  *****یه شعر و سه نقل قول ۲***** kabirkooh ۱۳ ۷,۴۰۵ ۲۲ خرداد ۱۳۹۰ ۰۲:۲۷ ب.ظ
آخرین ارسال: mass2009

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close