منوچ یاد گرسنگی و آبگوشت و حرفای حال گیری ننه اش افتاد .و گفت :" اینا رو ول کنید ! با شکم گرسنه که نمیشه آدم کنکور قبول شه که ! دوغ هم نخواستیم ! اصلا همون آبگوشت رو خالی خالی میخوریم . اه .. ننه شد یه بار بهمون کوفت نکنی غذا رو
"
ننه منوچ که دید دیگه اوضاع داره خیط میشه چادر گل گلیشو سرش انداخت و غرغر کنان زد از خونه بیرون . یک ربع بعد با یه نون سنگک گنده و یه دوغ برگشت . وارد خونه که شد گفت :" منوچ خان !! دوغ که نرفتی بستونی !
لااقل بیا اینا رو از دست من بگیر از کت و کول افتادم ننه ! "
منوچ تکونی به شکم گنده اش داد و به سختی از جاش بلند شد و اومد سمت مادر. نون و دوغ رو از ننه گرفت و برد و باز اومد نشست جلوی کامپیوترش .. با خودش گفت : " خدا جونم .. یه کمکی کن یه حرکتی بزنم .. یواش یواش تیر ماه هم داره تموم میشه . من باید تنبلیامو کنار بزارم .." و باز یاهو
رو باز کرد که سرچ کنه . این سری تایپ کرد : " چگونه تنبل نباشیم ؟ " اولین لینکی که یاهو پیدا کرده بود رو کلیک کرد . نوشته بود :
« اضافه وزن ! عامل اصلی کند ذهنی ! »
منوچ بار دیگر جو گیر شد ! نگاهی به شکمش که دیگه داشت ۴ طبقه میشد انداخت و با خودش گفت : " کم بیراه هم نمی گه هااا
.. باید یه حرکتی بزنم .. نمیشه اینجوری ! "
و تصمیم گرفت که ...