زمان کنونی: ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۱۱:۵۳ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

داستان مانشت

ارسال: #۱۶
۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۴:۵۵ ب.ظ
داستان مانشت
بره دنبال یه کمپ ترک اعتیاد خوب و منابع ارشد...(داره به راه راست هدایت میشه)

*****شکست پله های موفقیت است*****
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۱۷
۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۵:۱۱ ب.ظ
RE: داستان مانشت
اما یادش اومد که هنوز اونقد اراده داره که برای ترک کردن لازم نیس بره سراغ این قرتی بازیا. فکر کرد الان که می خواد برای ارشدم بخوونه چون سرش گرم درس خوندن می شه راحت می تونه این هشیش کوفتی و سیگار لعنتی رو کنار بذاره و دیگه سراغ قلیونم نره.Angel این شد که ...

واعلم انک لن تخلو من عین الله فانظر کیف تکون
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۱۸
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۹:۰۰ ق.ظ
داستان مانشت
یه چرتکه انداخت تا ببینه واسه خرید کتاب و جزوه و ... چقدری باید بسلفه آخه طفلکی کمی...

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۱۹
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۱۰:۴۹ ق.ظ
داستان مانشت
دستش تنگ بود.با خودش گفت: خوب می تونم بعضی هاشواز بچه‌ها قرض بگیرم که کمتر در بیاد پس ...

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۰
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۱۱:۴۱ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۷ خرداد ۱۳۸۹ ۱۱:۴۲ ق.ظ، توسط lida.)
داستان مانشت
تصمیم گرفت یک سراغی از دوست‌ها و همکلاسی های قدیم که دانشگاه قبول شدن بگیره و ازشون راهنمایی هم بخواد تا با اطلاعات شروع به درس خوندن کنه!
خوب منوچ لیست دوستای قدیم رو مرور کرد:
۱/ پژمان: فوق آزاد قبول شده ولی اطلاعات و جزوه هاش ممکنه بدرد بخوره
۲/ پورنگ: از اون بچه لوساست فکر کنم فرستاده باشنش خارج ولی کلاس میومد که کلی کتاب خریده بود شاید بشه ازش گرفت شایدم محل نگذاره...
۳/ پرهام شبانه تربیت مدرس قبول شده ولی اونم چندان نابغه نبود که! پس شاید منم بتونم...
۳/ و چند تا دوست پ دار دیگه...

تو اینترنت هم یک سری جاها پیدا کرد که جزوه می فروختن ولی همشون گرون بودن یعنی چقدر حاظرن تخفیف بدن...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۱
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۱۱:۴۴ ق.ظ
RE: داستان مانشت
پس به چن تا از دوستاش زنگ زد. اما دوستاش یا اهل کنکور دادن نبودن، یا رفته بودن سربازی یا درگیر قهر و دعوا با همسرشون بودن یا به خاطر مشروطی مفرط اخراج شده بودن یا اونقدر خسیس بودن که کتاباشونو نمی خواستن به منوجهر بدن...

واعلم انک لن تخلو من عین الله فانظر کیف تکون
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۲
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۱۶ ب.ظ
RE: داستان مانشت
یه حشیش رو کشید بالا و کمی فکرش رو متمرکز کرد روی موضوع!

سری به اینترنت زد و با سایت مانشت آشنا شد.

در حالی که داشت سیگارش رو می کشید یه پیغام خصوصی واسه محمد تنهایی فرستاد. شنیده بود که محمد تنهایی می خواد کتاب های کنکورش رو بده به این کنکوری های ۸۹ !! اونم بسته به میزان امتیازشون توی مانشت! پس شروع کرد به مطلب زدن توی مانشت و جمع کردن امتیازBig Grin

توی اینترنت خمار شده بود که یهو...

من برم هر جای دنیا قلب من دست تو گیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۳
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۲۶ ب.ظ
RE: داستان مانشت
که یهو احساس کرد یکی محکم زد پس کلّش. برگشت ببینه کی همچین کاری کرده که دید، جل الخالق یکی عینه خودش پشت سرش وایساده و خیلی غضب ناک بهش خیره شده. انگاری وجدانش بود!! داشت قالب تهی می کرد که طرف شروع به حرف زدن کرد...

واعلم انک لن تخلو من عین الله فانظر کیف تکون
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۴
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۸:۴۵ ب.ظ
RE: داستان مانشت
خواست پاشه ولی نمی تونست، مجبور بود به حرف های وجدانش گوش بده.وجدانش بهش گفت خجالت بکش این چه وضع زندگیه؟!منوچهر بی تفاوت نگاه می کرد که وجدانش دیگه قاطی کرد و منوچ رو بلند کرد و اونو کوبوند به زمین و یه مشت محکم زد پای چشم منوچ Big Grin و دوباره اونو بلند کرد و سرشو کوبوند تو شیشه پنجره Big Grin ناگهان منوچ از خواب پرید و خدا رو شکر کرد که همه چیز خواب بوده و تصمیم گرفت تا ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۵
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۹:۵۵ ب.ظ
RE: داستان مانشت
تصمیم گرفت یه خرده خوابشو کمتر کنه تا کمتر کابوس ببینه که داره هشیش مصرف می کنه و الکی رفیق دیرستانشو نفرسته اون دنیا. یه نگا به دور و برش توی باغ کرد. دید که دیگه هوا داره تاریک می شه-یعنی کل ماجرا غیر از اون دو سه تا پست اول اتفاقات توی خواب بود!!-. راه افتاد که بره خونه ...

واعلم انک لن تخلو من عین الله فانظر کیف تکون
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۶
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۱۰:۴۵ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۷ خرداد ۱۳۸۹ ۱۱:۱۹ ب.ظ، توسط luna.)
داستان مانشت
تو راه یکم به اتفاقای توی خواب فکر کرد! یه دفعه یاد انجمن مانشت افتاد و ماجرای کتابای کنکور و هدفش واسه شریف رفتن. با خودش گفت این خواب حتما الکی نبوده و یه دلیلی داشته. تو همین فکرا تو راه خونه بود که ...

to get something you've never had, you have to do something you've never done
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۷
۱۸ خرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۰۰ ق.ظ
داستان مانشت
توی راه وقتی یه نگا به درو دیئار کرد تا دلت بخواد از این تبلیغات مربوط به کلاسای کنکور و این چیزا رو دید .نمی دونست واقعا بدرد می خورن یا اینکه بهشون اعتماد نکنه و خودش دست بکار شه.خلاصه...

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۸
۱۸ خرداد ۱۳۸۹, ۰۱:۴۹ ب.ظ
RE: داستان مانشت
شروع کرد به برنامه ریزی واسه خودش آخه کم کم داشت دیر میشد Dodgy

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۲۹
۱۸ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۵۰ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۸ خرداد ۱۳۸۹ ۰۳:۵۱ ب.ظ، توسط admin.)
RE: داستان مانشت
با خودش گفت حالا که دیر شده! اول یه تفریحی بکنیم بعد بریم سر درس خوندن. این شد که بلیت سفر به آنتالیای ترکیه خرید!! حتماً می دونید آنتالیا چه خبره!!Big Grin( تا منصرفش نکردین از سفر، سوار هواپیماش می کنم و می فرستمش!!Tongue )خلاصه بلیت رو گرفت و رفت فرودگاه امام خمینی سوار هواپیمای توپولوف شد به سمت ترکیه و آنتالیای جنایتکار!Big Grin خوشبختانه سلامت هواپیماش نشست روی زمین!!Tongue الان توی هتل داره قدم می زنه!!( حالا اگه می تونید باز برگردونیدش به راه راست!) چند تا کشیده به خودش زد نکنه توی خواب باشه!! اما توی خواب هم نبود. کاملاً آگاه و بیدار بود. یه نگاه به سمت دریا کرد دید که ...

من برم هر جای دنیا قلب من دست تو گیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۳۰
۱۸ خرداد ۱۳۸۹, ۰۵:۴۱ ب.ظ
RE: داستان مانشت
ای بابا اینجا هم که مثل ساحل محمود آباد شده(طرح تفکیک جنسیتی در ساحل دریاSad) نگو اینهمه رفت و آمد مقامات عالی رتبه به ترکیه بالاخره کار خودشو کردBig Grinو ترکا در قبال دریافت گاز مجانی از ایرانWink ...

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۵۶,۴۱۶ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  رکوردهای مانشت admin ۱۴۰ ۸۳,۸۳۲ ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ ۰۲:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: msm1365
  اهدای کتاب هایم به اعضای گل مانشت x86 ۴۴ ۳۵,۵۰۰ ۰۳ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: abolfazl pepco
  فراخوان داستان کوتاه fas ۱ ۲,۷۳۱ ۰۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۳ ق.ظ
آخرین ارسال: mehrad1011
Lightbulb گروه ترجمه ی مانشت marvelous ۱۳ ۸,۹۱۲ ۰۱ خرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: ziba_090
Tongue انجمن پسران مانشتی aatwo ۴۰ ۳۰,۲۴۸ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ۰۲:۲۵ ق.ظ
آخرین ارسال: khayyam
Star سحر خیــــــــــــــــــزان مانشت nasrolah ۹۴۸ ۲۰۹,۲۴۰ ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۵:۵۲ ق.ظ
آخرین ارسال: عزیز دادخواه
  داستان های آموزنده Soheil ۶۳۰ ۸۸,۹۹۹ ۱۱ دى ۱۳۹۸ ۰۴:۵۷ ب.ظ
آخرین ارسال: dibasalehi
  پرسش و پاسخ و بحثهای مدیران در مورد امور جاری مانشت Fardad-A ۴,۸۰۶ ۴۴,۶۶۸ ۰۳ دى ۱۳۹۸ ۰۱:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Masoud05
Star کارگاه داستان نویسی دسته جمعی marvelous ۹ ۶,۶۰۴ ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۶:۰۹ ب.ظ
آخرین ارسال: marvelous

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close