زمان کنونی: ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۴:۴۸ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۸۵۹۶
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۲:۳۵ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
من دلم میخواد بخوابم ...
ولی وقت ندارم Sad
من خوابم میادددددددددددددد


You need power, only when you want to do something harmful, otherwise love is enough to get everything done.
Charlie Chaplin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: maneshty , x86
ارسال: #۸۵۹۷
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۷:۳۷ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
روز آخر گفتند برای وداع به مسجدالحرام می رویم. نمی دانستم می شد با قبله ای که آن روزها تمام قلبم را تسخیر کرده بود، خداحافظی کرد یا نه؟! هنگام وداع با زهره بودم. روبروی کعبه نشستیم.آخرین طواف را انجام داده بودیم، طواف وداع، آخرین گردش، آخرین جستجو! زهره می خواند و من اشک می ریختم.

” استغفروالله الذی لا اله الا هو، الحی القیوم، الرحمن الرحیم، ذوالجلال و الاکرام و اتوب الیه”.

الهی العفو….

و چقدر می چسپید العفو های وداعیه!

زهره ادامه داد: “اگر جایی بهتر از این مسجد برای نشستن و اشک ریختن سراغ داری برو”. مداحی بود برای خودش زهره! وباز ادامه داد:” فرمود وقتی دلتون شکست، غنیمت بدونید، آخه نشونه ی اینه که خدا داره بهتون عنایت میکنه و صداتونو داره میشنوه و هنوزصداتونو دوست داره و دلش میخواد باهاش حرف بزنید.”

حالا این من بودم که صدای گریه ام را میشنیدم، صدایی که در مسجدالنبی نمی توانستم بشنوم. صدای زهره هنوز واضح در گوشم شنیده میشود که آرام زمزمه می کرد:

پرکن دوباره کیل مرا ایها العزیز

دست منو نگاه شما ایها العزیز

رو از من شکسته مگردان که سالهاست

روکرده ام به سمت شما ایها العزیز

چیزی که ازبزرگی تو کم نمی شود

این کاسه را فعوف لنا ایها العزیز

ما جان و مال باختگان را رها نکن

بگذار بگذرد این ماه با تو، ایها العزیز

دستم تهی ست، راه بیابان گرفته ام

محتاج یک نگاه تو ام ایها العزیز!

برگرفته از وبلاگ عمره دانشجویی:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

هفت شهر عشق را عطار گشت، ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Somayeh_Y , Mina_J , انرژی مثبت , SaMiRa.e , good-wishes , x86 , 10:30 , Fardad-A , sir_ams , samaneh@90 , esmaeli.sh , virtual girl
ارسال: #۸۵۹۸
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۱:۰۷ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
لالا لالا گل آلو

به یاد ضامن آهو

لالالالا

لالالالا

لالا گل پسته

مشو خسته مشو خسته

میاد آقا و بابایی برا یاریش کمر بسته

لالالالا

لا لا لالا لالا لایی

میشه دنیایه ما عالی

پر از لبخند و خوشحالی

گل ریحون و نعنایی

لالالالا

لالالالا

لالالا لالا

لالا گل لاله

یتیمی داره میناله

یتیمی زار و درمونده

برا نون شبش مونده

میاد آقا و دنیامون

دیگه این جور نمیمونه

لالالالا

لالالالا

لالالا لالا

لالا گل سنبل

برا آقا یه دسته گل

بچینم و بریم پیشش

الهی خار نره دستش

لالالالا

لالالالا

لالالا لالا
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , انرژی مثبت , samaneh@90 , x86
ارسال: #۸۵۹۹
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۱:۲۹ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
بازی رو شوخی گرفتم،فکر میکردم وقت هست و میتونم دوباره بازی کنم اما حالا که باختم میفهمم وقتی ببازی دیگه بازیت نمیدن

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم چرخد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Donna
ارسال: #۸۶۰۰
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۲:۰۴ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نمی دونم چرا بعد چند روز این قدر امروز انرژی دارم و احساس شادی میکنم
انگار تهی تهی ام از هر چی ناراحتی!!!!!!هیچ دلیل خاصی هم نداره !ولی عجیب پر انرژی ام خدا تا شب به خیر بگذرونه منو با این همه انرژی
Big Grin
Big Grin

کامیابی و شادمانی تو در درونت قرار دارد، اراده کن که شاد بمانی، آن زمان، تو و شادمانی‌ات، میزبان نامریی دشواریها خواهید بود.((هلن کلر))Big GrinBig Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: good-wishes , x86
ارسال: #۸۶۰۱
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۶:۲۶ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
دخترای گل مانشتی...
مثه حنا با مسؤولیت
مثه کزت صبور
مثه ممول مهربون
مثه جودی ابوت شاد و سرزنده
مثه سیندرلا خوشبخت باشید
روزتون مبارک !!

آنجا که رویاها به حقیقت می پیوندند...مرا خواهی یافت. ------------------------- وضعیت : [تصویر:  53319_mrsbeasley.gif]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: good-wishes , jaroon , puneh , kati , SaMiRa.e , x86 , انرژی مثبت , **sara** , narges_r , virtual girl , maryam.raz , Mänu , niloofar1386
ارسال: #۸۶۰۲
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۸:۳۷ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
من دخترم
دنیایی خاموش
تهی از رنج و اندوه !!!

گاهی خاموشی ام را نشانه گرفتند
گفتند و فریاد زدند هر چه خواستند
خاموش شدم و خاموش تر
خاموش ماندم تا
همچنان نشانی از آرامش باشم.
در این جهان آکنده از غوغا و هیاهو

جام تهی ام را لبریز کردند
نوشیدم هر چه غم در پیمانه ام ریختند
باشد که همچنان نشانی از طراوت باشم و شادابی

این جرعه های غم، این فریادهای فروخورده
قطره های اشکی شد
که ندیدی
و نمی بینی
و نخواهی دید.

"Somayeh_Y"

دوستان عزیزم، امروز رو به همه تون تبریک میگم. اول به خودم یادآوری میکنم، سعی کنیم در این فراز و نشیب زندگی رسالت خودمون رو بشناسیم و حفظ کنیم.
روزتون مبارک
روزم مبارک
Smile
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sahar121 , good-wishes , x86 , انرژی مثبت , atenaa , SaMiRa.e , samaneh@90 , diligent , M*Gh , kati , **sara** , deh-ab , virtual girl , maryam.raz , Mänu , Hera , zahra_ce87
ارسال: #۸۶۰۳
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۸:۵۹ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۸:۵۹ ب.ظ، توسط crevice.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
در دنیای مادیات هر چیزی که پایان پذیر است دوست داشتنیست و در عالم معنویات پایان ناپذیرها دوست داشتنی اند!؛ آدمی مادیات را به قصد رسیدن به معنویات بدست می آورد اما دریغ از اینکه معنویت و روح و روان آزاد با تلاش برای مادیات از دست می رود. بهرسو غلو در این جملات توانی جز بازگو ندارد!.
پ.ن: من شم ادبیاتی ندارم اگه نفهمیدید چی شد ایراد از من بوده:/
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: x86 , انرژی مثبت , SaMiRa.e , Aseman7 , Hera , pioneer01
ارسال: #۸۶۰۴
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۱۲ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نمیدونم از کجا شروع کنم فردا قراره برم شهر مشهد برای خوندن ارشد از یه طرف دل خودم برای خانواده خیلی تنگ میشه از یه طرف نمیتونم اشک های مادرم و بغض تو گلوی پدرم را تحمل کنم از طرف دیگه هم این غروب جمعه غم و اندوه بزرگی رو دل ادم میزاره خیلی خیلی حالم بده ولی چاره چیه؟اخه ای خدا چقدر دوری سخته؟خدایا خودت به فریادم برس فکر نمیکردم دوری از خانواده این همه سخته من که هنوز نرفتم این حالم وای به وقتی که برم اونجا تو شهر غریبی که فقط خودت را دارم و اقا امام رضا (همه چی را دارم).خدایاازت می خوام این دوسال را برام اسون کنی و به من خانوادم صبر بدی تا بتونیم دوری هم دیگه را تحمل کنیم.ای خدا ازت می خوام اونجا هوام را داشته باشی تا بی راهه نرم و همیشه یادت باشم.خدایا ازت می خوام تا توان درس خوندن را بهم بدی تا بتونم دانشجوی ممتاز و همه چی تمومی باشم و ای خدا راضیم به رضایت خواه خوب و خواه بد.

سعی کنید آن چیزی را که دوست دارید به دست آورید، وگرنه باید آن چیزی را که بدست می آورید دوست بدارید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: x86 , good-wishes , crevice , Aurora , SaMiRa.e , sahar121 , IT.setareh91 , M*Gh , ماه بانو
ارسال: #۸۶۰۵
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۲۶ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
امروز حس عجیبی دارم دارم یه چیزایی رو از دست دادم چیزایی که سخت دوسشون دارم و چیزی رو بدست آوردم که نمی دونم واقعا ارزشش رو داره یا نه بدتر از اون اینه که معلوم نیست داشته ام همیشگیه یا نه
چقدر خوبه که آدم از آینده بی خبره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: deh-ab , M*Gh
ارسال: #۸۶۰۶
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۳۰ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۱۲ ب.ظ)deh-ab نوشته شده توسط:  نمیدونم از کجا شروع کنم فردا قراره برم شهر مشهد برای خوندن ارشد از یه طرف دل خودم برای خانواده خیلی تنگ میشه از یه طرف نمیتونم اشک های مادرم و بغض تو گلوی پدرم را تحمل کنم از طرف دیگه هم این غروب جمعه غم و اندوه بزرگی رو دل ادم میزاره خیلی خیلی حالم بده ولی چاره چیه؟اخه ای خدا چقدر دوری سخته؟خدایا خودت به فریادم برس فکر نمیکردم دوری از خانواده این همه سخته من که هنوز نرفتم این حالم وای به وقتی که برم اونجا تو شهر غریبی که فقط خودت را دارم و اقا امام رضا (همه چی را دارم).خدایاازت می خوام این دوسال را برام اسون کنی و به من خانوادم صبر بدی تا بتونیم دوری هم دیگه را تحمل کنیم.ای خدا ازت می خوام اونجا هوام را داشته باشی تا بی راهه نرم و همیشه یادت باشم.خدایا ازت می خوام تا توان درس خوندن را بهم بدی تا بتونم دانشجوی ممتاز و همه چی تمومی باشم و ای خدا راضیم به رضایت خواه خوب و خواه بد.
شما دیگه ارشدید Smile باید تحملتون بیشتر باشه از بچه هایی که مثلا کارشناسی میرن یه شهر دیگه. نگران نباشید کم کم عادت می کنید هم شما و هم خانواده. ان شالله که دوران خوبی در پیش داشته باشید (البته در هر صورت تجرب اول کمی مشکله ولی نگران نباشید Smile )

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: good-wishes , deh-ab , ماه بانو , Hera
ارسال: #۸۶۰۷
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۱۰:۴۰ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۳۰ ب.ظ)انرژی مثبت نوشته شده توسط:  شما دیگه ارشدید Smile باید تحملتون بیشتر باشه از بچه هایی که مثلا کارشناسی میرن یه شهر دیگه. نگران نباشید کم کم عادت می کنید هم شما و هم خانواده. ان شالله که دوران خوبی در پیش داشته باشید (البته در هر صورت تجرب اول کمی مشکله ولی نگران نباشید Smile )

(۱۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۵۴ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط:  یاد پارسال همین موقع ها افتادم. دقیقا حس شما رو داشتم و حتی خیلی بدتر. انقدر ناراحت بودم که هر کی هر چی می گفت اشکم میریخت می گفتم با من حرف نزنید دست خودم نیست.
روزی که می خواستم برم سوار ماشین که شدم اصلا نتونستم به مادرم نگاه کنم. رسیدم دم خوابگاه وسیله هامو بردم بالا گذاشتم تو اتاق. امدم پایین خداحافظی کردم و در بستم انگار دیگه دنیا برام تموم شد.
مادرم زنگ می زد گوشی رو بر می داشتم نمی تونستم حرف بزنم. هی می گفت چی شده حرف بزن بیام دنبالت. با بغض می گفتم نه نمی خواد.
دو سه روز گذشت همین طور گریه و ناراحتی. تا اینکه برگشتم خونه انگار از جنگ برگشته بودمBig Grin آشفته ای شده بودما. همین درو باز کردم گریه کردم.
انقدر که همه می گفتن دیگه نمی خواد بری. بیا برو همین جا دانشگاه آزاد.
خلاصه دیگه با گریه می رفتم و با گریه بر می گشتم. بعد یک ماه تقریبا دیگه عادت کرده بودم. اولش سخته ولی عادت می کنید.
الانم یک ساله که گذشته. ارشد زود می گذره. ترم های ۳ و ۴ هم فرصت بیشتره. می تونید بیشتر برید خونه.
ممنونم.انشاا... بتونم خودم را جمع کنم.

سعی کنید آن چیزی را که دوست دارید به دست آورید، وگرنه باید آن چیزی را که بدست می آورید دوست بدارید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Aurora
ارسال: #۸۶۰۸
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۱۰:۴۶ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خداوندا هر روز به من از این انرژی ها نصیب کن Big Grin
والاBig Grin

کامیابی و شادمانی تو در درونت قرار دارد، اراده کن که شاد بمانی، آن زمان، تو و شادمانی‌ات، میزبان نامریی دشواریها خواهید بود.((هلن کلر))Big GrinBig Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: crevice
ارسال: #۸۶۰۹
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۱۰:۵۰ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ شهریور ۱۳۹۲ ۱۰:۵۱ ب.ظ، توسط آرتا.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۵ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۵۴ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط:  
(15 شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۱۲ ب.ظ)deh-ab نوشته شده توسط:  نمیدونم از کجا شروع کنم فردا قراره برم شهر مشهد برای خوندن ارشد از یه طرف دل خودم برای خانواده خیلی تنگ میشه از یه طرف نمیتونم اشک های مادرم و بغض تو گلوی پدرم را تحمل کنم از طرف دیگه هم این غروب جمعه غم و اندوه بزرگی رو دل ادم میزاره خیلی خیلی حالم بده ولی چاره چیه؟اخه ای خدا چقدر دوری سخته؟خدایا خودت به فریادم برس فکر نمیکردم دوری از خانواده این همه سخته من که هنوز نرفتم این حالم وای به وقتی که برم اونجا تو شهر غریبی که فقط خودت را دارم و اقا امام رضا (همه چی را دارم).خدایاازت می خوام این دوسال را برام اسون کنی و به من خانوادم صبر بدی تا بتونیم دوری هم دیگه را تحمل کنیم.ای خدا ازت می خوام اونجا هوام را داشته باشی تا بی راهه نرم و همیشه یادت باشم.خدایا ازت می خوام تا توان درس خوندن را بهم بدی تا بتونم دانشجوی ممتاز و همه چی تمومی باشم و ای خدا راضیم به رضایت خواه خوب و خواه بد.

یاد پارسال همین موقع ها افتادم. دقیقا حس شما رو داشتم و حتی خیلی بدتر. انقدر ناراحت بودم که هر کی هر چی می گفت اشکم میریخت می گفتم با من حرف نزنید دست خودم نیست.
روزی که می خواستم برم سوار ماشین که شدم اصلا نتونستم به مادرم نگاه کنم. رسیدم دم خوابگاه وسیله هامو بردم بالا گذاشتم تو اتاق. امدم پایین خداحافظی کردم و در بستم انگار دیگه دنیا برام تموم شد.
مادرم زنگ می زد گوشی رو بر می داشتم نمی تونستم حرف بزنم. هی می گفت چی شده حرف بزن بیام دنبالت. با بغض می گفتم نه نمی خواد.
دو سه روز گذشت همین طور گریه و ناراحتی. تا اینکه برگشتم خونه انگار از جنگ برگشته بودمBig Grin آشفته ای شده بودما. همین درو باز کردم گریه کردم.
انقدر که همه می گفتن دیگه نمی خواد بری. بیا برو همین جا دانشگاه آزاد.
خلاصه دیگه با گریه می رفتم و با گریه بر می گشتم. بعد یک ماه تقریبا دیگه عادت کرده بودم. اولش سخته ولی عادت می کنید.
الانم یک ساله که گذشته. ارشد زود می گذره. ترم های ۳ و ۴ هم فرصت بیشتره. می تونید بیشتر برید خونه.

سلام .
بابا شما که اینجوری میگن پس من باید چی بگم که توی کارشناسی ۲۰ ساعت باید تو راه میبودم که به شهر دانشگاه برسم
منم بار اولی بود که از خونه دور میشدم ولی خب آدم وقتی میره سراغ اهداف خودش دیگه این حرفا رو نداره . آدم بالاخره یکم هم این شرایطا رو تجربه کنه خ خوبه واسش Smile
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , deh-ab , virtual girl , zahra_ce87
ارسال: #۸۶۱۰
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۱۱:۱۳ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
منم کارشناسی دور از خانواده بودم سخت بود ولی کم کم عادی میشه خوشبختانه آدم میتونه سریع خودشو با شرایط سازگار کنه
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: deh-ab


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۵۶,۴۶۱ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۶۲۰,۱۹۰ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۰,۴۶۹ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۳۴,۸۶۱ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۱۹۲ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۳۴۳ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۳۵۲ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۸,۵۳۴ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۱,۳۴۷ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۷,۶۶۱ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close