دیروز برام بسیار پرخیر و برکت بود.
اول صبح که رفتیم سر راه یه مسافر کربلا از اهل فامیل. مراسم چاووشی و ... حال و هوایی بود.
وقتی برگشتیم دقایقی بعد مهمانی ناخوانده داشتیم که فهمیدم ایشون هم یکی دو روز پیش از کربلا برگشتند. این دوست ما استاد زبان و ادبیات عرب هست. و اون روز اومده بود بگه که اربعین همه ماها کربلا بودیم!!!
میگفت به یکباره احساس کردم که باید برم زیارت. زیارتی به نیابت از همه. جوانب رو بررسی کردم و با دوستانم در نجف تماس گرفتم و در نهایت تنهایی راهی شده بود. به مقصد نجف و از اونجا پیاده به سمت کربلا.
توی حرفهاش چند نکته برام خیلی جالب بود.
یکی اینکه میگفت جوانی که خونه اش کربلا بوده خودش رو رسونده بوده نجف که از اونجا پیاده بره کربلا. یه جورایی مثل اینکه مثل ما مشهدی ها روز قبل از وفات امام رضا بریم نیشابور و از اونجا پیاده بیایم پابوس امام رضا.
نکته دیگه تکریم و احترام زائر امام حسین (ع)
میگفت باورتون نمیشه اونجا به زائر امام به چشم یک تبرکی نگاه می کنند. توی مسیر درب تمام خونه ها بازه. بهترین غذاهایی که شاید برای خودشون کمتر درست کنند رو آماده می کردند تا با اونها از زائرین پذیرایی کنند. تا آشپزخونه هاشون پُر بوده از افرادی که برای استراحت رفته بودند. میگفت لباس هات رو به زور!!! ازت میگرفتند و برات می شستند. و .........
اینا رو که میگفت یاد یه بنده خدایی افتادم چند روز پیش از سرما و وضعیت هوای مشهد حرف می زدیم.
می گفت یعنی اینا که توی برف و سرما پیاده میان مشهد فکر ندارن؟
توی موقعیتی نبودم که بشه بهش چیزی گفت.
از این حرفش خیلی ناراحت شدم توی دلم گفتم آخه آدم حسابی جای تو رو تنگ می کنن؟!!!
جای دعای خیرت هست.
بگذریم.