سلام . . .
دوس دارم این اتفاق توی زندگیم بیفته :
که دیگه دوس نداشته باشم که با کسی حرف بزنم . . .
اینکه توی تنهایی بگردی برای پیدا کردن کسی که باهاش حرف بزنی
هم به خودت و هم به "تنهایی" بی احترامی کردی به نظـــــــرم!
کسی هم که از تنهایی بترسه همیشه در جا میزنه(ثابت شده با تجربه شخصی).
-----------
من در تمام لحظات عمرم به این فکر میکنم که بعد از یه زمانی گذروندن تنهایی با "یکی" حرف بزنم.ولی این"یکی" همیشه وجود نداره.و انرژی ای که برای پیدا کردن این "یکی" میذارم خیلی بیشتر از انرژی ای هست که توی تنهایی صرف میشه.
حس فقدان، حس اینکه گم شده ای وجود داره که من رو از دام خودم(با خودم بودن) رها کنه ،محرک و انگیزه ای بشه برای ادامه دادن یه انرژی عظیمی میگیره.
چطور میشه این انرژی رو به دام بندازم؟؟
باور کنید شاید از انرژی هسته ای هم قوی تر باشه.
چند سال پیش این کارو کردم.
بحثم غنی کردن تنهایی هست. متکی نبودن مرکز ثقل آدم به دیگری.
شایدم توهم میزنم
یا حتی کسی نفهمه چی میگم.
-------------
حرف های آدم های مچاله ای که نبضشون امید هست و دلشون روشن . . . شایدم به ما بگن احمق های کوته بین که اوضاع رو درست درک نکردن