قسمت جدید ماجراهای من و خواهرزاده ی سه سالم:
نمیذاشت درس بخونم، گفتم بیا بشین روبروم باهم درس بخونیم، داشتم هوش میخوندم قسمت ترتیب جزئی، مساله ی جورابو کفش، گفتم هرچی من میگم تایید کن
- خب عزیزم،ببین توو این مساله باید اول جورابو پامون کنیم بعد کفشو چون نمیشه که اول کفش پا کنیم بعد جوراب، مگه نه؟
- آره خاله،اوهوم
خب حالا میخایم چیکار کنیم؟
مممم میخوایم جورابو کفش بپوشیم بریم بیرون!!!
من:|
مساله:|
هوش راهیان:|
خواهرزاده م
پ.ن: دلم اشوبه، استرس کنکور نیست،اما خیلی اشوبه...دوست ندارم منتظر اتفاق بدی باشم