زمان کنونی: ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۱:۰۶ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۳۸۷۹۱
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۲:۰۲ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
مصلوب به صلیب اضطراب
برای باور این که در زیرپوست زندگی‌مان چگونه اضطراب به صورتی مدام می‌دود، لازم نیست منتظر هیچ گزارش خاصی باشیم فقط کافی است در فضاهای شخصی و عمومی به تماشا بنشینیم، تماشای آد‌م‌ها و رفتار‌های‌شان، این که چگونه شانه‌ها زیر بار فشار و استرس سنگین است و چشم‌ها آیینه‌دار نگرانی نهفته در عمق جان مردمان هستند. از همین رو گزارش هفتۀ گذشتۀ سی‌ان‌ان که تهران را ششمین شهر پر استرس دنیا معرفی می‌کند، چیزی را به ما نمی‌گوید که خود پیشتر از آن مطلع نبوده باشیم. وینستون اودن، نویسنده و منتقد انگلیسی، به دوران ما لقب عصر اضطراب داده است. زمانه‌ای که همه چیز در آن تحت تاثیر نوعی ناامنی فزاینده قرار دارد: هر آن‌چه که انجام می‌دهیم، می‌خواهیم، می‌پذیریم یا رد می‌کنیم. زندگی انسان مدرن گاهی چنان آغشته به این اضطراب است که آن را از یاد می‌برد و فقط نشانه‌هایی چون احساس ترس از آینده، ناامنی در لحظۀ حال یا غبطه به گذشته، غوطه‌ور شدن در اضطراب را به ما یاداوری می‌کند تا شاید واداردمان که برای این احساس فرساینده، چاره‌ای پیدا کنیم.
در روان‌شناسی، اضطراب را نوعی ناراحتی روحی می‌دانند که ریشه در احساس ناامنی فراگیر فرد دارد. هر چه میزان انباشته شدن این ناامنی در جان آدمی بیشتر باشد، احساس اضطراب و فشار ناشی از آن در روان او دوچندان آزارنده است. چنین شکلی از ناامنی هم‌زمان می‌تواند در خوداگاه و ناخوداگاه فرد یا جامعه شکل گیرد. در وجه خوداگاه پدیدۀ ناامنی به خاطر احساس ناتوانی فرد در حل مسائل و بحران‌های زندگیش است، هم‌چنین ابهام ناشی از عدم درک مرزهای درست و نادرست یا خیر و شر در نظام باورهای آدمی او را مستعد نوعی تردید فرسایشی در تصمیم‌گیری می‌کند که به نوبۀ خویش باعث ناامنی درونی می‌شود. در سویۀ ناخوداگاه نیز تجربیات پیشین ناامنی و بی‌ثباتی در جان انسان، باوری ناهوشیار در ذهن او پدید می‌آورند که باعث می‌شود فرد مدام منتظر رویدادی ناخوشایند و آسیب‌رسان باشد، اتفاقی که در عالم واقع ممکن است هرگز رخ ندهد.
با این وصف خیلی عجیب نیست که اگر ما به صورت مداوم با اشکال مختلف اضطراب دست به گریبان باشیم. ایران جامعه‌ای در حال گذار از سنت به مدرنیته است. در واقع بسیاری از کهن‌ارزش‌های فرهنگی انسان ایرانی اکنون دیگر برای او با معنا نیستند و ارزش‌های جدید نیز هنوز در جانش شکل نگرفته‌اند. به علت چنین شرایطی ما مدام میان صحیح و ناصحیح سرگردان می‌شویم، تنها و رها شده به خویش تا در بیابان بی‌کران دودلی و ابهام‌ها، برای هر مشکلی به صورت شخصی در جستجوی یافتن راه‌حل و تشخیص صواب و ناصواب باشیم. هر قدمی که برداشته می‌شود توام با نگرانی است زیرا دستورالعمل کارامدی برای رفتار و رویکردهای درست وجود ندارد، پس ناچاریم به آزمون و خطا. شاید با کمی اغراق بشود گفت که ما مدام در بزنگاه‌های زندگی بدل به همان خنثی‌کنندۀ بمب در فیلم‌های پلیسی می‌شویم که باید تصمیم بگیرد برای ازکار انداختن بمب، بین قطع کردن سیم قرمز یا آبی کدام را برگزیند و احتمالا بهای اشتباه را با جان خویش بپردازد. البته که قرار نیست ما واقعا بمبی را خنثی کنیم اما سیم‌های آبی و قرمز در همه جای زندگی پراکنده‌اند: در رابطه، عشق‌ورزی، دوستی، کار، پول و.... هربار که مجبوریم با گرهی در یکی از این فضاها روبرو شویم بی آنکه بدانیم درست چیست و نادرست کدام است، بی حضور راهنمایی که به ما بگوید باید چه کنیم، به صلیب اضطراب مصلوبیم.
وقتی نظام ارزش‌گذاری ذهنی این چنین مخدوش می‌شود، آدمی ناچار به دنبال معیار قابل سنجشی برای احساس ارزش به خود می‌گردد. در این‌جا اکثر ما به سراغ مسابقۀ موفقیت می‌رویم. دویدن و دویدن برای بیشتر داشتن و افزون‌تر به دست آوردن، مسابقه‌ای برای پول بیشتر، مدرک تحصیلی بهتر، رتبۀ کاری بالاتر. ما میان انبوهی از تر و ترین دفن شده‌ایم، بی آن‌که مجالی بیابیم تا از خود سوال کنیم آیا واقعا به این همه محتاجیم؟ نفس قرار گرفتن در چنین مسابقه‌ای شبیه دویدن در تاریکی، باعث اضطراب آدمی است چه برسد به اینکه مانند امروزِ ما امکان پیروز شدن در بسیاری از این مسابقات دشوار به نظر برسد.
به دنبال انفجار جمعیت در دهۀ شصت، تعداد مردمان کشور در کمتر از چهل سال دو و نیم برابر شده است، بی‌آن‌که امکاناتش به این میزان افزایش یابد. بسیاری از ما در موقعیت‌هایی شبیه کنکور ورودی دانشگاه‌ها، یافتن شغل یا تهیۀ مسکن، پشت دیوار این محدودیت‌ها مانده‌ایم. طعم تلخ این جا ماندن تا همیشه با آدمی است و بانی نوعی نارضایتی و نگرانی مداوم در اوست که نکند دوباره در این موقعیت قرار بگیرد. پس گاهی به هر قیمتی- از سخت‌کوشی فرساینده گرفته تا بی‌اخلاقی مهلک- می‌کوشیم تا اندک چیزی که با دشواری بسیار به دست آورده‌ایم از دست ندهیم، زیرا که از دست دادن بازتولید همان احساس بی‌ارزشی است که تحملش غیر ممکن است. در واقع به شکلی سوگ‌ناک، زمانۀ ما مدام خواسته‌ها و نیازهایی را مقابل‌مان گذاشته، احساس ارزش را به موفقیت ما در پاسخ دادن به آنها گره می‌زند، در حالی که امکانات لازم برای پاسخ‌‌گویی به این چالش‌ها را از ما دریغ می‌کند.
زندگی مانند سفر است. ما در این سفر میان مه گم شده‌ایم، با تاریخچه‌ای از ناامنی و بی‌ثباتی، بدون نقشۀ مسیر و حضور راهنمایی که به ما بگوید به کدام سو برویم و این میان مدام از خود توقع داریم که در زودترین زمان از ظلمات خارج شده و بدرخشیم، بی آن‌که تاریک و باریک بودن مسیر را در نظر بگیریم. گمانم باید اقرار کرد که احساس خورندۀ اضطراب، کمترین بهای سفری این چنین است.


نوشته آقای کامیار در روزنامه اعتماد.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۳۸۷۹۲
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۲:۳۹ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
سلام
یه مدیری من داشتم
چاق بود و سیاه و بلند قد و اخمو

من خیلی خیلی خیلی از این میترسیدم. جالب این جاست همین اقا معلم مادرمم بوده و یه بارم بد جوری مادرم رو زده جوری که دستش کاملا پاره شده بود.

خلاصه من خیلی از این می ترسیدم،یه بار من ناخن های دستم رو یادم رفت بگم به مامانم بگیره، خودم دست چپ رو گرفتم و دست راست رو بلد نبودم. بعد به این امید که دستام رو بهم بپیچونم و نبینه رفتم سر صف و این آخرش متوجه شد و اشک منو در اورد و کلی کتکم زد.

روز زلزله بم روی بیلش در حال ابیاری کردن مرد، من براش گریه کردم با وجود اینکه این خیلی ترسناک بود و اذیتم می کرد. حالا نمیدونم چرا براش گریه کردم.
کلا بچه زرنگ و خیلی سر به زیری بودم همیشه،اما این نمیدونم چرا اینقدر از من متنفر بود،تا سالی که پدرم مریض شد همیشه هم شاگرد اول بودم.توی دوره راهنمایی هم هیچ وقت تنبیه بدنی نشدم.
توی سال اول دبیرستان هم یکی از معلم ها بهم زد ،حالشو گرفتم اساسی.گفتم باید بیرون گیرت بیاریم با بچه های باشگاهمون تیکه تیکه ت کنیم.بعدش چون همشهری ما نبود ترسید و آخر کلاس وایساد معذرت خواهی کرد Big Grin
=========
در کل من استعداد هایی دیدم که به خاطر عقده های این معلم ها و اساتید بی سواد رشد نکردن که الان فقط حسرتش رو باید خورد . . .
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss , codin , alma1988 , big cloud , ANGEL*
ارسال: #۳۸۷۹۳
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۳:۱۸ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۲ مهر ۱۳۹۶ ۰۳:۱۸ ب.ظ، توسط blackhalo1989.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۰۲ مهر ۱۳۹۶ ۰۳:۱۶ ق.ظ)moslem73421 نوشته شده توسط:  اگه کسی منبع خوبی واسه جاوا داره ممنون میشم بهم بگه- منبع انگلیسی باشه بهتره
مدتیه از برنامه نویسی فاصله گرفتم. اون زمانی که برنامه می نوشتم این منبع رو برای جاوا معرفی می کردم:

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


این قسمت ها رو بخونید:
Getting Started
Learning the Java Language
این قسمت ها هم توی کار جاوا معمولا استفاده میشن (نمیدونم تو اندروید هم نیاز میشن یا نه):
Essential Java Classes
Collections

از قسمت Specialized Trails and Lessons، قسمت هایی که لازم دارید رو بخونید.


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Riemann
ارسال: #۳۸۷۹۴
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۳:۴۲ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
کل دوستای من، دوستای دبیرستانن که یکی یکی دارن میرن..
این یکی دیگه نزدیک ترین دوستم بود..
من مانده ام تنهااای تنهااااااااا Big Grin
عجیبه که دیگه دلم برا خودم نمیگیره وقتی خبر رفتنشونو میشنوم.

+ دارم فکر میکنم میتونم یک مدت مشخص مثلا یک ماه کلا دور نت رو خط بکشم (به جز کارهای ضروری مثل خرید اینترنتی و بانک و ..)؟
انقدر دلم برای گوشی های دکمه ای نوکیا تنگ شده.. بهترین نوع گوشی.. یکی از اینا رو میخوام الان که نت نداشته باشم
یادم رفته یه زمان که اینترنت نداشتیم چطور زندگی میکردیم : ))) یعنی میتونم؟ یعنی میشه؟
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss
ارسال: #۳۸۷۹۵
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۶:۳۴ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
لِیدیز اند جنتلمن Cool
بنده چون سوابق کتک خوردنم زیاد بود و انتخاب دشوار
لهذا خاطره ای رو به قید قرعه براتون انتخاب کردم که به سمع و نظر شما عزیزانِ برسونم Cool


کلاس پنجم ابتدایی رو تهران گذروندم !
یه ناظم جوون داشتیم که وسط موهاش کچل بود !
از اون آدمایی که وقتی زن میبینن آب از لب و لوچه شون میچکه !!!

یه بار قرار بود پرسش های درس تاریخ رو به علاه ی جواباشون تو دفتر بنویسیم ! که من و چند نفر دیگه انجام نداده بودیم !
معلممون که یه خانم بود , ناظم جوان را فراخوند ! که ما رو ببره پایین تنبیه کنه !

آقا این بی وُژدان ما رو برد تو آبدارخونه درکنار هم به صف کرد ! صفش تقریباً شکل نیم دایره داشت که من آخرین نفر از سمت چپش بودم!
یه طناب ورزشی (از اونا که باش طناب میزنیم) گرفت دستش ,از نفر سمت راست شروع کرد به ترتیب مِث سگ این بچه ها رو زدن ! با تمام توان!
جوری که نعره شون تا لایه استراتوسفر میرفت ! آب دماغشون مثل لامپ میزد بیرون ! صورتشون از اشک خیس میشد !
اصلاً هم عصابانی نبود !
از چشاش میشد خوند که از زدن لذت میبره !
زد و زد
تا رسید به نفر بغل دستی من !

یهو خانم بهداشتمون , که یه خانوم جوون تر از خودش بود از راه رسید !
خوشگل ! بزک کرده ! با مانتو چسبون و شلوار لی آبی ! و اگه اشتباه نکنم عینک دودی به چشم !

یکباره صدای بُرَّنده ی سوط و شلاق و طناب از تو فضای آبدارخونه جاشو داد به طنین صدایی نازک و عشوه گر !
+ آقای فلانی چطور دلتون میاد این بچه ها رو میزنید !

آقای ناظم یهو نیشش تا بنا گوشش باز شد
طناب رو پشت سر قایم کرد و شروع کرد به لاس زدن با خانم بهداشت !!

خلاصه هرجا تو زندگی بدبیاری آوردیم اون یه تیکه خیلی خوش شانس بودیم!
قبل از اینکه نوبت ما بشه , یهو مثل فرشته ی نجات سیندرلا ظهور پیدا کرد تو آبدارخونه !

برگشتیم بریم سرکلاس تا آقای ناظم رو با خانم بهداشت تنها بزاریم !
هیچ وقت اون چهره ی اشک بار و دلخور یکی از بچه ها وقت برگشتن سرکلاس یادم نمیره که یه لحظه تو راهرو مکث کرد و شروع کرد فحش دادن به ناظم !
+ مرتیکه ی عوضی فکر دختربازی خودشه , پدرشو در میارم !

خلاصه هرجور فکر میکنم نسل بدبختی بودیم !

زیاد کتک خوردم
اما اونایی که به خیال واهی خودشون کتکم زدن که درس یاد بگیرم رو بخشیدم
اما اونایی که درس نمیدادن و کتک هم میزدن رو هرگز نمی بخشم !

 
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss , adel71 , big cloud
ارسال: #۳۸۷۹۶
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۷:۴۹ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۲ مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۰۴ ب.ظ، توسط pioneer01.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
چقد کتک خوردین! Confused Smile
من بدترین خاطرم همون سوال پرسیدن زیادم بود که به خاطرش والدین رو خواست معلم که این بچه شما خیلی سوال میپرسه Huh
-----------------
خاطرات خوب رو مرور کنید
یه معلم هم داشتم روز تولدم کارت پستال کوچولو هدیه دادSmile
------------------
این معلما ک گفتم هر دو معلم ریاضی بودنSmile
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss , adel71
ارسال: #۳۸۷۹۷
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۹:۱۱ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۳ مهر ۱۳۹۶ ۱۱:۴۰ ق.ظ، توسط fo-eng.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۰۲ مهر ۱۳۹۶ ۰۳:۴۲ ب.ظ)RangiRangi نوشته شده توسط:  کل دوستای من، دوستای دبیرستانن که یکی یکی دارن میرن..
این یکی دیگه نزدیک ترین دوستم بود..
من مانده ام تنهااای تنهااااااااا Big Grin
عجیبه که دیگه دلم برا خودم نمیگیره وقتی خبر رفتنشونو میشنوم.

+ دارم فکر میکنم میتونم یک مدت مشخص مثلا یک ماه کلا دور نت رو خط بکشم (به جز کارهای ضروری مثل خرید اینترنتی و بانک و ..)؟
انقدر دلم برای گوشی های دکمه ای نوکیا تنگ شده.. بهترین نوع گوشی.. یکی از اینا رو میخوام الان که نت نداشته باشم
یادم رفته یه زمان که اینترنت نداشتیم چطور زندگی میکردیم : ))) یعنی میتونم؟ یعنی میشه؟

آخ گفتید. منم کلی دلم واسه اون گوشی دکمه ای ها تنگ شده. الان نوکیا اومده همون رو زده ولی با شکلی زیباتر و امروزی تر ...
یاد باد آن روزگاران یاد باد ...Smile

[تصویر:  443642_28-1488261445-nokia3310-2.jpg]

[تصویر:  443642_42.jpg]






منم چندین باری کتک نوش جان کردم ولی بیشترش از معلم اول ابتدایی ... خداییش تو زندگی همیشه اولین مهم ترین بوده ولی واسه همه ما اولین مون نوبر بود والا ...

ناخودآگاه به یاد این جمله افتادم:
من هیچ‌وقت بورسیهٔ دانشگاه آکسفورد نبودم. سرکلاس زیست‌شناسی خوابم می‌برد و ریاضیاتم هم ضعیف بود؛ ولی توانستم تا حالا زنده بمانم.
بوکفسکی / عامه پسند


اینکه تحقیرهای بعضی اساتید به قول دوستمون چقدر استعدادها رو حروم کرد. خب بعضی ها واقعا فکر می کنند اگر یکی چیزی در موردشون گفت واقعا همون صدق می کنه و کسی هم مبارزه رو که یادشون نداده و اینطوری افت می کنند.
من خودم اولین بار که برای تدریس رفتم مصاحبه؛ فکر می کردم تو دنیا آخرین هستم. وقتی هم کلاس برای همه اساتید گذاشتن ماشالله همگی از اونایی بودند که رو و اعتماد به نفس کاذب والکی و بالا داشتند. منم به خیالم اینا چقدر سطح بالا هستند و کلی حرص می خوردم و سر خودم نق می زدم چرا من بیشتر تلاش نکردم و فلان و بهمان...
یادمه اولین پروژه ای که به همه اساتید داد این بود که بشینید یک بنر با فتوشاپ طراحی کنید. من یک هفته شبانه روزی کار کردم و واقعیت خیلی چیز عالی و خوبی شد. حالا موقع تحویل اونا چی، یکی از پر ادعاهای اول که گفت توی فلشم حذف شده، اون یکی هم تو ورد طراحی کرده بود و می گفت همین عالیه و چاپش کنید. یکی دیگه شون هم که بهتر از سایرین بود گفت منم کارم خوب نشده و اصلا نشون نداد. نوبت به من که رسید همشون دهنشون باز موند و می خوردن از رییس و دم نمی زدن. اونجا بود که فهمیدم من فقط اعتماد به نفس اینها رو نداشتم وگرنه ...
و اونجا فهمیدم چقدر خودم رو دست پایین گرفتم و ریشه اش عدم بها دادن معلم ها به آدم بود.

و متاسفانه همین کتک زدن یکی از دلایل عدم اعتماد به نفس هست و افراد تا آخر عمرشون فکر می کنند واقعا سایرین از اونها بالاتر هستند و اونقدر تقلیل پیدا می کنه که میشه صفر ...

من همون طور که گفتم بیشتر کتک هام در کلاس اول ابتدایی بود که هنوز هم نمی دونم از دلم در رفت یا نه و هزار بار هم اتفاقا معلمه رو می بینم ... البته خوبی من این بود که هیچ وقت خاطرم نیست بابت نمره پایینم یا کتک گریه کرده باشم برخلاف بقیه که ... و این روحیه خیلی بهم کمک می کرد تو خیلی جاها ...
ما اول رو تموم کردیم و دیگه کتک نخوردیم تا رسیدیم به سوم.
جریان به این صورت بود که نمی دونم چرا یک هفته ای میشد که کتاب هام رو یادم می رفت ببرم مدرسه، هر بار می رفتم بالاخره یه درس رو اشتباهی می بردم یا اصلا نمی بردمش فکر کنم. رفیق بغل دستی ما از آنجایی که آدم بسیار بی شعوری Big Grin تشریف داشت هر بار منو تهدید می کرد به معلم میگه ... حالا با هم خوب بودیمااااا ولی نمی دونم چرا اینطوری بود ... آخر هم رفت گفت و معلم اومد بالای سر کَت ما ...
رفیق اون وری من (۳ نفر تو کت ها می نشستیم) که کلی فضول بود حال و حوصله کتاب رو نداشت و کتابش رو گذاشته بود جلوی من، منم آروم داشتم نگاه می کردم چون فارسی بود و بچه ها داشتند روخونی می کردند.
معلمه نه گذاشت و نه برداشت ، اومد سر میز ما و دید اون بیچاره کتاب نداره گفت: فرجی و یک سیلی محکم زد تو گوشش Big Grin Shy Rolleyes Dodgy
فرجی بیچاره مات و مبهوت ندونست از کجا خورده و چشمش پر اشک، به من نگاه کرد، ولی از اونجایی که خیلی بامرام بود هیچی نگفت که من کتاب دارم ومنتهی بغلی نیاورده دادم بهش و منم دیدم این بیچاره الکی خورده و وجدان و این حرفا ... ، به معلمه گفتم ببخشید من کتاب نیاوردم و این کتاب فرجی هست.
حالا ببین معلمه چقدر ضایع شد Big Grin و البته تو سیلی بعدی رو نثار من کرد ولی درد هم نداشت واقعیت. Tongue ولی مجبور شد جلوی همه از فرجی شونصد بار عذر بخاد Big GrinBig GrinBig Grin کیف عذرخواهیش خیلی بالا بود. Shy Wink
ولی این شد آخرین کتک ما در طول زندگی و دیگه یادم نمیاد کتکی جز در این دو سطح خورده باشم. البته من ذاتا بچه آرومی بودم و اگر هم کتک می زدن واسه نمره پایین درسی بود که می گرفتم یا سر کلاس درس می پرسیدن رو نمی تونستم جواب بدم که همه اش همون کلاس اول بود.

این بود انشای من Wink

خداوندا ... کدام نقطه ی زمین، از تو خالیست که خلق تو را در آسمان می جویند؟! منصور حلاج
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss , adel71 , alma1988
ارسال: #۳۸۷۹۸
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۹:۵۶ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۲ مهر ۱۳۹۶ ۱۰:۳۰ ب.ظ، توسط MarkLand.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
اول دبستان که بودم منو یه نفر دیگه واسه انجام ندادن مشقامون تنبیه شدیم خانم معلممون به نگهبان مدرسه که معمولا تو خود مدرسه زندگی می کردن گفته بود اینا بشینن رو زمین تو دفتر از روی درسی که گفتم دوبار بنویسن بعد برن حالا اون درس هم درس مزرعه بود اقا ما شروع کردیم به نوشتن دیدم یا خدا با این سرعت ما تا شب گیریم!! گفتم چه کنم یادم افتاد که این ادمه همون نگهبان مدرسه مثال درس نخوندن بود و سواد نداره یه نیم ساعت گذشت بهش گفتم اقا ما نوشتیم! گفت ببینم؟ منم مشقای چند روز قبل رو نشون دادم و سه سوته درفتم اون یکی بچه گفت اقا دروغ میگه ننوشته نگهبانه هم گذاشت دنبالم منم مثل گلوله رفتم سمت خونه فردا هم با اسکورت ولی اومدم کلن قضیه حل شد! Big Grin

think positive
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: khayyam , fo-eng , sss , adel71
ارسال: #۳۸۷۹۹
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۰۹:۵۹ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۳۰ آبان ۱۳۹۸ ۱۰:۱۴ ب.ظ، توسط fo-eng.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...





(۰۲ مهر ۱۳۹۶ ۰۷:۴۹ ب.ظ)pioneer01 نوشته شده توسط:  چقد کتک خوردین! Confused Smile
من بدترین خاطرم همون سوال پرسیدن زیادم بود که به خاطرش والدین رو خواست معلم که این بچه شما خیلی سوال میپرسه Huh
-----------------
خاطرات خوب رو مرور کنید
یه معلم هم داشتم روز تولدم کارت پستال کوچولو هدیه دادSmile
------------------
این معلما ک گفتم هر دو معلم ریاضی بودنSmile

خاطرات خوب اصلا نداشتیم Big Grin چون معلم دلسوز کم تجربه کردیم Dodgy
باز دبیرستان معلم ها می اومدن خاطره می گفتن خوب بود ...
چه معلم خوبی داشتید ... البته یک معلم ادبیات منم توی دبیرستان یک ۵۰ تومنی نو با امضای خودش بهمون داد ولی کلا آدم خوبی بود Smile

در هر صورت هر کجا هستند ان شاءلله سالم و سلامت باشند و کلا تدریس مقوله سختی هست و هر دانش آموزش روحیه منحصربه فرد خودش رو داره و از جهتی که ۴۰ دانش آموز رو می چپاندند در یک کلاس، قطعا معلم دیگه خیلی از امور از دستش خارج بوده.
بهتره اگر هم چیزی تو دلمون هست ببخشیم، بالاخره حقی بر گردنمون دارند و بهتره از کل به قضیه نگاه کنیم. HeartHeartHeartHeart

خداوندا ... کدام نقطه ی زمین، از تو خالیست که خلق تو را در آسمان می جویند؟! منصور حلاج
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss , pioneer01
ارسال: #۳۸۸۰۰
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۱۰:۰۴ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
دوست عزیز، شما که انقدر خانمت گیره لازم نکرده با من بیای بیرون. با همون خانمت برو بیرون Dodgy


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: khayyam , sss , gogooli
ارسال: #۳۸۸۰۱
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۱۰:۰۷ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۰۲ مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۵۶ ب.ظ)MarkLand نوشته شده توسط:  اول دبستان که بودم منو یه نفر دیگه واسه انجام ندادن مشقامون تنبیه شدیم خانم معلممون به نگهبان مدرسه که معمولا تو خود مدرسه زندگی می کردن گفته بود اینا بشینن رو زمین تو دفتر از روی درسی که گفتم دوبار بنویسن بعد برن حالا اون درس هم درس مزرعه بود اقا ما شروع کردیم به نوشتن دیدم یا خدا با این سرعت ما تا شب گیریم!! گفتم چه کنم یادم افتاد که این ادمه همون نگهبان مدرسه مثال درس نخوندن بود و سواد نداره یه نیم ساعت گذشت بهش گفتم اقا ما نوشتیم! گفت ببینم؟ منم مشقای چند روز قبل رو نشون دادم و سه سوته درفتم اون یکی بچه گفت اقا دروغ میگه ننوشته نگهبانه هم گذاشت دنبالم منم مثل گلگوله رفتم سمت خونه فردا هم با اسکورت ولی اومدم کلن قضیه حل شد! Big Grin
عالی بود Smile

اول راهنمایی بودیم یه فکری به سرم زد ! اصولا جایگاه معلم و جلوی تخته رو یه پله بالاتر از سطح جایی که دانش آموزان می شینن درست می کنن یه روز اومدم به صورت کاملا حرفه ای میز معلم رو اونقدر بردم جلو تا لبه پرتگاه Big Grin که با کوچکترین برخورد با میز کلا میز بیفته زمین آقا برنامه به مدیریت من صورت گرفت و وقتی معلم اومد تا دستشو گذاشت روی میز تراپ خخخخ افتاد ما هم کلی خندیدیم هیچی دیگه ۳ روز اخراج شدم و نمره انضباط ؟

کلی هم کتک خوردم Big GrinBig GrinBig Grin
مردم آزار نیستم معلمه به دلم داده بود بهم نمره صفر داده بود Dodgy

یه بار دیگه خواستم این برنامه رو تو دبیرستان انجام بدم که ظاهرا معلم قبلا این تجربه رو داشته بوده تا خواست بشینه اول میز رو کشید کنار و بعد نشست Huh
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss , MarkLand , ezra , adel71 , alma1988
ارسال: #۳۸۸۰۲
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۱۰:۱۴ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
چه وضعی شده کردستان عراق! Confused


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss , so@
ارسال: #۳۸۸۰۳
۰۲ مهر ۱۳۹۶, ۱۰:۳۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۰۲ مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۱۱ ب.ظ)fo-eng نوشته شده توسط:  منم چندین باری کتک نوش جان کردم ولی بیشترش از معلم اول ابتدایی ... خداییش تو زندگی همیشه اولین مهم ترین بوده ولی واسه همه ما اولین مون نوبر بود والا ...
معلم کلاس اول ما هم خیلی با ایده آل فاصله داشت عوضش مدرسه خیلی خوب بود.Heart ۱۲ تا کلاس بودیم همه اول و دوم، دختر و پسر با هم توی یه شیفت بودیم. ساعت کلاسمون هم خیلی عالی بود از ۱۰ تا ۲؛ نه مجبور بودم صبح زود بیدارشم نه کارتونای بعدازظهر از دست میرفت. حیف که فقط همون یه سال بود.
-----------------------------------
ملت همه کار میکنن بچشون پزشکی قبولشه، بعضی هام اینطور. دختر بیچاره پزشکی شهر همسایه قبول شده، پدرش اجازه ثبت نام نداده؛ طفلک خودشو از بالای ساختمون انداخته پایین. تمام استخوناش شکسته؛ خدا ....
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۳۸۸۰۴
۰۳ مهر ۱۳۹۶, ۰۸:۴۶ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
ارشد داره به مانشت اومدنم آسیب میزنهConfusedSmile
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: sss , adel71 , alma1988
ارسال: #۳۸۸۰۵
۰۳ مهر ۱۳۹۶, ۱۱:۱۳ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۰۳ مهر ۱۳۹۶ ۰۸:۴۶ ق.ظ)pioneer01 نوشته شده توسط:  ارشد داره به مانشت اومدنم آسیب میزنهConfusedSmile

اگه قرار باشه یکی رو کنار بذاری مسلما اون ارشده !! Big Grin
شک نکن Cool

آدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ ترسناکند،
زیرا از صدمه زدن به دیگران...
هراسی ندارند!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: pioneer01


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۵۶,۴۶۰ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۶۲۰,۱۴۷ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۰,۴۶۸ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۳۴,۸۴۴ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۱۹۲ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۳۴۱ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۳۵۲ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۸,۵۳۲ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۱,۳۴۷ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۷,۶۶۱ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close