(04 آبان 1393 10:47 ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: [ -> ]کاش یکی بود وقتایی که آدم خسته و بی حوصله بود مینشست روبه روت، تو حرف میزدی اونم سوال نمیکرد، فقط تایید میکرد و سر تکون میداد میگفت میدونم چی میگی، درکت میکنم..
آخ ک گل گفتی...بعضی ها فکر میکنن نیاز به مشاور داری در صورتی که فقط همین قضیه تموم درداتو مداوا میکنه...
دوستان میشه یه سر به لینک زیر بزنید:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
اگر کمک کنید ممنونتون میشم.
هرگاه بتوانم بعد از هر شکست لبخند بزنم شجاع خواهم بود
خدایا..خدا جونم
می دانم که بی عیب نیستم
می دانم که گاهی تو را فراموش میکنم
می دانم که ایمانم دچار لغزش شده
می دانم گاهی در برابر ازمونهای زندگی خونسردی ام را از دست می دهم
اما از اینکه مرا بی قید و شرط دوست داری و فرصت دیگری بخشیدی تا از نو اغاز کنم
سپاسگذارم…مرسی خدا جون
بعد چند ماه که دنبال درک تفاوت دو تاچیز با هم بودم الان احساس میکنم درکش کردم
حس خوبیه. البته امیدوارم درست باشه
********************************************************************************************
دوستان من عادت به کار زیاد با کامپیوتر ندرام یعنی چشمم اذیت میشه
راهکار بهم بدید، چیکار کنم چشمم اذیت نشه، سوزش چشم میگیرم و زود خسته میشه. البته موقع کار با سیستم عینک آنتی رفلکس میزنم
شماها چیکار میکنید؟
ممنون. اسمش نارسیس هست داشتمش
اما برای من اثر نکرد، آخه وقتی کارم زیاده نمیتونم پشت میز باشم و میام رو زمین
، اونم ورزشاش پشت میزی هست و هی وسط کار آلارم میده و تمرکزم رو بهم میزنه
(05 آبان 1393 12:08 ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: [ -> ]دوستان من عادت به کار زیاد با کامپیوتر ندرام یعنی چشمم اذیت میشه
راهکار بهم بدید، چیکار کنم چشمم اذیت نشه، سوزش چشم میگیرم و زود خسته میشه. البته موقع کار با سیستم عینک آنتی رفلکس میزنم
چشماتون ضعیفه احتمالن، 0/25، منم همین طوری بود، عینک زدیم، درست شد.
شما تا حالا چطوری با کامپیوتر کار می کردید؟
ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
ﺍِﻥَّ ﺍﻟﻨّﺎﺱَ ﻋَﺒﻴﺪُ ﺍﻟﺪُّﻧْﻴﺎ ﻭَ ﺍﻟﺪِّﻳﻦُ ﻟَﻌْﻖٌ ﻋَﻠﻰ ﺍَﻟْﺴِﻨَﺘِﻬِﻢْ ﻳَﺤﻮﻃﻮﻧَﻪُ ﻣﺎ ﺩَﺭَّﺕْ ﻣَﻌﺎﺋِﺸُﻬُﻢْ ﻓَﺎِﺫﺍ ﻣُﺤِّﺼﻮﺍ ﺑِﺎﻟْﺒَﻼﺀِ ﻗَﻞَّ ﺍﻟﺪَّﻳّﺎﻧﻮﻥَ؛
ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻨﺪﻩ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﻳﻦ ﻟﻘﻠﻘﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ، ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻳﻦ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ، ﺩﻳﻦ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻧﺪ، ﺩﻳﻨﺪﺍﺭﺍﻥ ﻛﻢ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ.
وای به حال ما !!!
گوشزد کرده بودم ؛ گفته بودم که اگر کوهی از هیزم های شعله ور میبینی تو دیگر هیزم نباش
گفته بودم حتی اگر سرزمینی وسیع از ابرهای تیره میبینی تو دیگر دلیلی نباش برای تاریکی
گفتی "باشد" امّا من، حقیقت را نشنیدم و دلم شکست و سرخورده شدم و مایوس و کالبدت را ترک گفتم.
وقتی نبودم تو سایه شدی ، سیاه شدی ؛ تیره شدی و تار شدی ؛ هیزم شدی و در نهایت خاکستر شدی ...
خاکستری بی جان ، بی روح ، بی نور
خبر از تو آوردند برایم ؛ گفتند که بیمار است ، گفتند که چاره دست من است و در غیر این صورت تو میمیری
و منِ بی غرور بارم را بستم ، و من دلتنگ بارم بستم و به بالینت آمدم و جان به جان برگشت.
صدایت کردم ، صدایم شنیدی ، چشم هایت باز شد گفتی: آه نیاید آن روز که کسی از خلاء نبودت به زیبایی بودت پی ببرد.
و سخت به آغوشم کشیدی
و تو گفتی که مرا ترک نکن تا هستم
و در دلم گذشت : این من نبودم که تورا ترک گفت بلکه تو مرا راندی
اما به زبان گفتم که باشد
می دانستم که اینها زودگذر است و با من ماندنت دیری نمی پاید و سستی دوباره بردلت چیره می شود و عزمم برآن جزم شد که به نور برسانمت
و دستت را محکم در دستم حلقه کردم و به سمت او راهی شدیم
در راه از سرزمین رکوع گذشتیم
سجده را رد کردیم
در بلادِ بکاء سخت گریستیم و سپس از آن عبور کردیم
و چه آه ها کشیدیم در میکده های میان راه
تو پرسیدی کیست این نور آسمان ها و زمین که می گویی؟ ، که برای رسیدن به او اینهمه مسیر باید طی کنیم!
گفتمت صبر کن تا خودت ببینی
بالاخره رسیدیم
باب منزلش طبق معمول باز بود ، لکن از روی ادب ابتدا در زدم و سپس هر دو وارد شدیم
وقتی که او را دیدی ترس در تو موج زد و این را از چشمانت خواندم و گفتی که کار من نیست دوستی با این "بهتر از دوست" و میترسم که به آنی از روی سهو هم که شده او را از خودم برنجانم
و من گفتم که او بسیار بخشنده است
گفتی: میترسم که از من خوشش نیاید
و گفتم که او مدت هاست عاشق توست و تو به سویش نیامده بودی
گفتی: میترسم که شک به سراغم بیاید
و گفتم او پاسخگوی تمام شک های توست
.
.
.
از هر در بهانه وارد شدی و من خسته از پاسخ گویی به تو فریاد زدم که او توبه پذیر است توبه پذیر است توبه پذیــــر ...
و تو ساکت ماندی ... بعد پذیرفتی
حال که چند روزی ازآن ایام میگذرد خشنود میشوم آن هنگام که خشنودی تورا میبینم